گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
فصل سیم در بیان اختصاص آن حضرت است بمحبت خدا و رسول






و اظهار این معنی در موطن متعده شده است. اول آنکه جامع الاصول از صحیح ترمدي روایت کرده است از انس بن مالک که نزد
حضرت رسول مرغی آوردند حضرت فرمود اللهم ائتنی باحب خلقک یأکل معی هذا الطیر یعنی خداوندا بیاور بسوي من محبوبترین
خلق خود را بسوي تو که بخورد با من از این مرغ پس علی آمد و با آن حضرت خورد و بعد از آن گفته است که زرین گفت که
در این حدیث قصهاي هست و در آخرش آنست که انس با علی گفت که طلب آمرزش کن از براي من و تو را نزد من بشارتی
هست پس این حدیث را نقل کرد و در مسند ابن حنبل از ثقیفه مولاي رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کرده است که زنی
از انصار دو مرغ بریان در میان دو گرده نان گذاشته براي حضرت رسول بهدیه آورد چون نزد آن حضرت گذاشتند فرمود خداوندا
بیاور بسوي من دوستترین خلق خود را بسوي تو و بسوي پیغمبر تو پس علی علیه السّلام آمد و صداي خود را بلند کرد حضرت
رسول پرسید کیست گفتم علی است فرمود در را بگشا چون گشودم داخل شد و آن مرغ را با یکدیگر تناول فرمودند و ابن مغازلی
شافعی در کتاب مناقب بسی طریق این حدیث را روایت کرده است و از جمله آنها این است که انس بن مالک روایت کرده است
که از براي حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم مرغ بریانی هدیه آوردند چون نزدیک آن حضرت گذاشتند فرمود خداوندا
صفحه 83 از 214
بفرست بسوي من احب خلق خود را تا بخورد با من از این مرغ در خاطر خود گفتم خداوند او را مردي از انصار گردان پس علی
آمد و در را آهسته کوبید گفتم کیست گفت منم علی گفتم حضرت رسول مشغول حاجتی است حضرت برگشت چون بخدمت
حضرت رسول رفتم بار دیگر فرمود خداوندا بیاور بسوي من محبوبترین خلق خود را بسوي تو تا 121 بخورد با من
از این مرغ باز در خاطر گذرانیدم که خداوندا بگردان او را مردي از انصار پس باز علی آمد و در را کوبید گفتم من نگفتم که
حضرت مشغول امریست برگشت چون بنزد حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم برگشتم این سخن را گفت پس علی علیه
السّلام آمد و در را سخت کوبید حضرت سه مرتبه فرمود در را بگشا چون در را گشودم و نظر حضرت بر او افتاد سه مرتبه فرمود
بسوي من بیا پس نشست و آن مرغ را هر دو تا تناول نمودند و بروایت دیگر از او و ابن حنبل و دیگران چون حضرت امیر داخل
شد حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود چرا دیر کردي من سه مرتبه از خداوند طلبیدم که محبوبترین خلق خود را
بسوي خود بسوي من بیاورد که این مرغ را با من بخورد و اگر نمیآمدي خدا را بنام تو میخواندم که تو را بیاورد حضرت امیر گفت
یا رسول اللَّه من سه مرتبه آمدم و هر مرتبه انس مرا برگردانید حضرت بانس گفت چرا چنین کردي گفت میخواستم شخصی از قوم
من باشد حضرت فرمود هر کس قوم خود را دوست میدارد و به روایت دیگر فرمود مگر در میان انصار بهتر از علی علیه السّلام و
فاضلتر از او هست و خاصه و عامه بطرق مستفیضه روایت کردهاند که از جمله مناقبی که حضرت امیر علیه السّلام بر اصحاب
شوري احتجاج نمود این منقبت بود و همه اعتراف بحقیت آن نمودند و حضرت امیر علیه السّلام از انس گواهی طلبید گفت در
خاطرم نمانده است حضرت فرمود اگر دروغگوئی مبتلا شوي ببرصی که نتوان پنهان کرد آن را از مردم بعمامه بستن و بعد از آنکه
در او پیسی بهم رسید مکرر میگفت بنفرین علی است و ابن مردویه در مناقب از ابو رافع آزاد کرده عایشه روایت کرده است که
چون مرغ را نزد آن حضرت گذاشتند حضرت فرمود کاشکی امیر مؤمنان و سید و آقاي مسلمانان و امام و پیشواي متقیان نزد من
بود و با من از این مرغ میخورد پس حضرت امیر المؤمنین آمد و با او از آن مرغ خورد و اخطب خوارزم نیز این حدیث را بنحو
سابق از ابن عباس روایت کرده است و کسی که اندك انصافی داشته باشد و تتبع کتب مخالفان بکند میداند که فوق حد تواتر
روایت کرده شده است زیرا که ترمدي در صحیح خود و حافظ ابو نعیم در حلیۀ- الاولیاء و بلادري در تاریخ و خرکوشی در شرف
المصطفی و سمعانی در فضایل الصحابۀ و طبري در کتاب الولایۀ و ابن الیسع در صحیح و أبو یعلی در مسند و احمد بن حنبل در
فضایل و قطنزي در اختصاص روایت کردهاند و روایت کرده است آن را از محدثان محمد بن اسحاق و محمد بن یحیی ازدي و
مازنی و ابن شاهین و سدي و أبو بکر بیهقی و مالک و اسحاق بن عبد اللَّه ابن ابی طلحه و عبد الملک بن عمیر و مسعود بن کدام و
داود بن علی بن عبد اللَّه بن عباس و ابو حاتم رازي بسندهاي بسیار از انس و ابن عباس و ام ایمن و ابن بطه در ابانه بدو طریق
روایت کرده 122 است و خطیب و أبو بکر در تاریخ بغداد از هفت طریق و ابن عقده حافظ کتابی در طریق این
حدیث به تنهائی تصنیف کرده است و سی و پنج نفر از صحابه این حدیث را از انس روایت کردهاند و ده نفر از رسول خدا صلّی
اللَّه علیه و آله و سلّم روایت کردهاند با آن عداوتی که اکثر ایشان با امیر المؤمنین علیه السّلام داشتند و سعی در اخفاي فضائل او
مینمودند و چون این حدیث ثابت شد دلیل است بر امامت آن حضرت زیرا که محبت خدا و رسول معنی ندارد بغیر آنکه او در
استحقاق ثواب و وفور طاعت و اتصاف بصفات حسنه از همه در پیش است و ثابت شده است که حقتعالی منزه است از آنکه محل
حوادث باشد و تغییر و انفعال در ذات مقدس او نمیباشد و ایضا معلوم است که ثواب دادن حقتعالی و اکرام او بدون کمال عقاید و
اتصاف بصفات حسنه و نیات صحیحه و اعمال صالحه نمیباشد زیرا که تفضیل ناقص بر کامل و عاصی بر مطیع و جاهل بر عالم
قبیح است و حقتعالی در بسیار جاي از قرآن مجید بیان این معنی فرموده است مثل قوله تعالی قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی
یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ یعنی بگو یا محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم اگر هستید آنکه خدا را دوست میدارید پس متابعت و پیروي مرا کنید تا
خدا شما را دوست دارد و قوله تعالی إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ بدرستی که گرامیترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شما است و
صفحه 84 از 214
فرموده است که خدا تفضیل داده است آنها را که جهاد میکنند بمالهاي خود و جانهاي خود بر آنها که نشستهاند و جهاد نمیکنند
درجه بزرگ و فرموده است که مساوي نیستند آنها که انفاق کردهاند و قتال کردهاند پیش از فتح مکه با آنها که بعد از فتح مکه
کردهاند و فرموده است فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ یعنی هر که عمل کند بقدر سنگینی ذرهاي از خیر ثواب آن را میبیند و
فرموده است وَ ما یَسْتَوِي الْأَعْمی وَ الْبَصِیرُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لَا الْمُسِیءُ قَلِیلًا ما تَتَذَکَّرُونَ یعنی مساوي نیستند کور و
بینا و آنها که ایمان آوردهاند و عملهاي شایسته کردهاند با بدکردار بسیار کم متذکر میشوند حق را و معلوم است که کوري و بینائی
دل مراد است و اکثر قرآن مجید مشحونست باین مضمون و ایضا معلوم است که محبت حضرت رسول (ص) از قبیل محبت قرابت و
بشریت نیست پس کسی که احب خلق باشد بسوي خدا و رسول (ص) افضل از همه خواهد بود و حضرت رسول از این حکم
بیرونست باجماع و بقرینه آنکه حضرت خود قائل این قولست و با ثبوت افضلیت احق بودن بخلافت معلوم است چنانچه مکرر
مذکور شد و متعصبان مخالفان دو اعتراض بر این دلیل کردهاند. (اول) آنکه گاه باشد مراد احب خلق اللَّه باشد در خوردن مرغ و
هر زبانفهمی که اندك ربطی بسخن داشته باشد میداند که این خلاف ظاهر و متبادر از لفظ است و 123 میان اهل
عربیت مقرر است که حذف متعلقات و اطلاق از قیود دلیل عموم است و اکل در کلام جواب امر است و قید احببت نیست و در
بسیاري از روایات قید اکل مطلقا مذکور نیست با آنکه احبیت در اکل یا باعتبار فضیلت و کرامتست باز مطلب ما ثابت میشود یا
باعتبار فقر و استحقاق است و این باطلست زیرا که معلوم است که در میان صحابه پریشانتر از آن حضرت بسیار بوده و شیخ مفید
از این اعتراض جواب متینی فرموده است که اگر این معنی مراد باشد متضمن فضیلتی نخواهد بود پس انس چرا این قدر سعی
میکرد و حضرت را برمیگرداند و خود را مستحق سخط حضرت رسول (ص) میکرد که این فضیلت براي انصار حاصل شود و
حضرت رسول (ص) تقریر او بر این فهم کرد و فرمود که هر کس نوم خود را دوست میدارد یا آنکه مگر در میان انصار از او
بهتري هست و اگر آن مراد بود بایست حضرت بفرماید که چه فضیلتی در این سخن بود که تو میخواستی از براي انصار باشد و
ایضا اگر این احتمال میبود چگونه حضرت امیر علیه السّلام این حجت را بر افضلیت و احقیت خلافت خود میکرد در شوري و آنها
چرا قبول این را میکردند بایست در جواب بگویند که این دلالت بر فضیلتی نمیکند که موجب امامت و خلافت باشد تمام شد کلام
مفید قدس سرّه و ایضا گوئیم که اگر این دلیل افضلیت نمیبود انس چرا از براي رعایت مخالفان کتمان شهادت میکرد تا مستحق
نفرین حضرت امیر علیه السّلام شود و پیس گردد (دویم) آنکه ممکن است حضرت در آن وقت احب و افضل خلق باشد و بعد از
آن بعضی از صحابه افضل شده باشند و جواب همان است که این مخالف اطلاق و عموم لفظ است زیرا ظاهر لفظ آنست که او
احب جمیع خلق است بغیر پیغمبر در جمیع احوال و ازمنه حتی بر سایر انبیاء و اوصیاء و دلیلی بر تخصیص نه در کلام است و نه در
خارج کلام و جوابهاي سابق اکثر در اینجا جاري است خصوصا قصه شوري و بعضی از فضلا جواب گفتهاند که این خرق اجماع
مرکب است زیرا که مجموع امت مرددند میان دو قول (اول) تفضیل آن حضرت بر همه در جمیع احوال و اوقات (قول دویم)
تفضیل دیگري بر او در جمیع احوال و اوقات و این احتمال که تو گفتی هیچ یک از امت بآن قائل نیستند و بدان که از بعضی
احادیث شیعه ظاهر میشود که آن مرغ بریان را جبرئیل (ع) از بهشت آورده بود و قرینه بر آن آنست که حضرت با آن سخاوت و
فتوت انس و غیر او را از حاضران شریک نکرد و حصه بایشان نداد باعتبار آنکه طعام بهشت در دنیا بغیر معصومین را روا نیست
خوردن و بنابراین فضیلت آن حضرت در این واقعه مضاعف میگردد و دلیل بر عصمت و امامت هر دو میتواند شد.
124 (دویم) منقبتی است که در غزوه خیبر ظاهر شد چنانکه صاحب جامع الاصول از صحیح مسلم روایت کرده است از ابو هریره
که رسول خدا در روز خیبر گفت البته میدهم این علم را بمردي که دوست دارد خدا و رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم را و خدا
بر دست او فتح خواهد کرد عمر گفت من دوست نداشتم امارت را مگر در آن روز و خود را بنظر آن حضرت در آوردم بامید
آنکه از براي این امر مرا بطلبد پس حضرت رسول (ص) علی را طلبید و علم را باو داد و گفت برو و رو بعقب مکن تا حقتعالی فتح
صفحه 85 از 214
را بر دست تو جاري کند چون حضرت امیر (ع) اندك راهی رفت ایستاد و نظر بعقب نکرد و بآواز بلند با حضرت رسول صلّی اللَّه
علیه و آله و سلّم خطاب کرد که بر چه چیز با مردم قتال کنم حضرت فرمود با ایشان قتال کن تا گواهی بدهند بوحدانیت خدا و
رسالت من هرگاه این را بکنند خون و مال خود را از تو حفظ کردهاند که حق و حساب ایشان بر خداست و ایضا صاحب جامع
الاصول از صحیح بخاري و مسلم هر دو روایت کرده است از سلمۀ بن اکوع که علی علیه السّلام با حضرت رسول (ص) بجنگ
خیبر نرفت از براي آنکه دیده مبارکش رمد داشت و درد میکرد چون حضرت رسول (ص) با سایر لشکر روانه شدند حضرت امیر
علیه السّلام با خود گفت که حضرت رسول (ص) بجنگ برود و من با او نروم پس از مدینه بیرون آمد و بآن حضرت ملحق شد
چون آن شبی شد که صاحبش فتح خیبر شد حضرت رسول (ص) فرمود که فردا خواهم داد علم را یا خواهد گرفت علم را مردي
که دوست میدارد او را خدا و رسول او یا گفت دوست میدارد خدا و رسول را و خدا بر دست او فتح خواهد کرد ناگاه دیدم که
علی پیدا شد و امید نداشتم که او بیاید پس مردم گفتند که علی علیه السّلام آمد پس علم را بدست او داد و خدا بر دست او فتح
کرد ایضا در جامع الاصول از صحیح بخاري و مسلم هر دو از سهل بن سعد روایت کرده است که رسول خدا در روز خیبر گفت
البته میدهم فردا علم را بمردي که خدا فتح کند بر دستهاي او و دوست دارد خدا و رسول او را و دوست دارد او خدا و رسول صلّی
اللَّه علیه و آله و سلّم را پس مردم در تمام شب در این اندیشه بودند که آیا بکی خواهد داد علم را چون صبح شد همه صحابه
بامداد بخدمت آن حضرت آمدند و هر یک امید آن داشتند که باو بدهد پس حضرت فرمود کجاست علی بن أبی طالب همه صدا
بلند کردند که یا رسول اللَّه (ص) چشمهایش درد میکند پس علی علیه السّلام را طلبید و در دیدههاي او رمدي بود پس آب دهان
مبارك در دیدههاي او انداخت و دعا کرد در ساعت شفا یافت چنان که گویا هرگز دردي نداشته است و علم را بدست او داد پس
علی علیه السّلام گفت بایشان قتال کنم تا مثل ما شوند حضرت رسول فرمود بتأنی روانه شو تا نزول کنی بساحت ایشان پس بخوان
ایشان را بسوي اسلام و خبر ده 125 ایشان را بآنچه واجب است بر ایشان از حق خدا در اسلام پس بخدا سوگند که
اگر هدایت کند خدا بسبب تو یک مرد را بهتر است از براي تو از جمیع شتران سرخ مو که در میان عرب بسیار معتبر است و روایت
سعد بن ابی وقاص که مشتمل بر این منقبت بود در حدیث منزلت مذکور شد و ثعلبی در تفسیر قول حقتعالی وَ یَهْدِیَکَ صِ راطاً
مُسْتَقِیماً روایت کرده است که حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم اهل خیبر را محاصره نمود تا آنکه بر صحابه گرسنگی
شدیدي مستولی شد پس علم را بعمر داد و با جمعی از صحابه او را بجنگ اهل خیبر فرستاد چون مقابل آنها شدند عمر و اصحابش
گریختند و بسوي حضرت برگشتند و او نسبت میداد اصحابش را بجبن و بددلی و اصحابش نسبت میدادند او را بترس و نامردي و
حضرت را در آن روز درد شقیقه عارض شد و بیرون نیامد و أبو بکر علم را گرفت و رفت و با اصحابش گریخت پس باز عمر علم
را برداشت و رفت و شکست یافت و برگشت چون این خبر بحضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم رسید فرمود بخدا سوگند که
فردا علم را میدهم بمردي که دوست میدارد خدا و رسول را و دوست میدارند خدا و رسول او را و بقهر خواهد گرفت قلعه را و
علی علیه السّلام در آن وقت در میان لشکر نبود چون روز دیگر شد گردن کشیدند بسوي آن ابا بکر و عمر و مردانی چند از قریش
و هر یک امیدوار بودند که شاید علم باو داده شود پس حضرت رسول سلمۀ بن اکوع را فرستاد و علی علیه السّلام را طلبید و
بزودي حاضر شد و بر شتري سوار بود و به نزدیک حضرت رسول رسید شتر را خوابانید و دیدههاي خود را از شدت وجع بقطعه از
برد سرخ یمنی بسته بود سلمه گفت من دست علی علیه السّلام را گرفته میکشیدم تا به نزدیک حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و
سلّم آوردم حضرت فرمود چه میشود تو را گفت رمد در دیدههایم بهم رسیده فرمود نزدیک من بیا چون نزدیک آمد آب دهان
مبارك را در دیدههاي او انداخت در ساعت شفا یافت و بعد از آن تا در حیوة بود درد چشم ندید پس علم را بدست او داد و روانه
کرد و ابن مغازلی از ابو هریره روایت کرده است که چون علی علیه السّلام علم را بدست معجزنما گرفت بسرعت روانه شد و من از
عقب او میرفتم و در هیچ موضع توقف نکرد تا علم را در پاي قلعه خیبر نصب کرد پس یکی از علماي یهود از بالاي قلعه مشرف
صفحه 86 از 214
شد و گفت تو کیستی گفت منم علی بن أبی طالب علیه السّلام پس روي باصحاب خود کرد و گفت بحق خدائی که توریۀ را بر
موسی فرستاده است که او بر شما غالب خواهد شد و بروایت ثعلبی و دیگران حضرت خلافت پناه علم نصرت شیم را گرفت و حله
ارغوانی پوشیده بود چون بپاي قلعه خیبر آمد مرحب بعادت روزهاي گذشته از قلعه بیرون آمد و خود مطلائی بر سر گذاشته بود و
سنگ بزرگی را سوراخ کرده بر بالاي خود بر سر گذاشته بود و رجزي میخواند 126 و حضرت امیر المؤمنین علیه
السّلام شروع برجز کرد و پیش رفت و دو ضربت در میان ایشان زد شد پس حضرت ضربتی بر سر او فرود آورد که سنک و خود و
سر آن مردود را بدونیم کرد و شمشیر بر دندانهاي او نشست چون یهود این حالت را مشاهده کردند بقلعه گریختند و در قلعه را
بستند و آن دروازهاي بود از یک قطعه سنگ و در میانش سوراخی بود حضرت دست معجزنما را در آن سوراخ کرد و در را
بنحوي حرکت داد که تمام قلعه بلرزید و در را کند و مانند سپر آن را بر سر دست گرفت و تا صد گام رفت پس آن را از عقب
انداخت که چهل گام دور افتاد و چهل نفر خواستند که او را حرکت دهند نتوانستند حرکت داد و آن در از عظمت و سنگینی
بمرتبهاي بود که او را چهل نفر میبستند و چهل نفر میگشودند و غرایب معجزات آن ولی خدا در آن غزوه بسیار است که محدثان و
مورخان خاصه و عامه بطرق متعدد روایت کردهاند و فقیر بعضی را در کتاب حیوة القلوب ایراد نمودهام و آنچه مشتمل است بر
مقصود ما در این مقام اثبات محبت و محبوبیت خدا و رسولست بآن حضرت و آنکه جمعی که غاصب خلافت آن حضرت بودند
در این جنگ گریختند و با آن منقصت از روي بیشتر میباز آرزومند این منزلت عظمی و منقبت کبري بودند و جمیع این مراتب را
بخاري و مسلم و ترمدي بچند طریق و ابن مغازلی به دوازده طریق و احمد ابن حنبل در مسند بطرق بسیار و ثعلبی بچندین طریق و
محمد بن یحیی ازدي و محمد بن جریر طبري و واقدي و محمد بن اسحاق بیهقی در دلائل النبوه و حافظ ابو نعیم در حلیه و اشهبی
در کتاب اعتقاد و دیلمی در کتاب فردوس الاخبار بطرق متعدده روایت کردهاند از علی علیه السّلام و عمرو عبد اللَّه ابن عمر و
سهل بن سعد و سلمۀ بن اکوع و ابو سعید خدري و جابر انصاري و غیر ایشان از صحابه و اکثر ایشان ذکر کردهاند که سابقا علم را
به ابو بکر و عمر داد و ایشان گریختند و بعضی عثمان را نیز گفتهاند و اشعار حسان بن ثابت که در این واقعه بامر حضرت رسول در
مدح آن حضرت گفت مشهور است و همچنانکه اصل غزوه خیبر متواتر است این خصوصیات نیز متواتر است. اما استدلال باین قصه
بر امامت و خلافت آن حضرت پس بدو وجه مبین میتوان نمود که هیچ عاقل منصف انکار نتواند نمود. وجه اول- آنکه بر هر
عاقلی معلوم است که اگر مراد اصل محبت باشد که ایشان همه مسلمانان را در آن شریک میدانند با آن حضرت هرآینه صحابه با
آن جبنی که اکثر ایشان داشتند و جان خود را عزیز میداشتند آن قدر آرزو نمیکردند که علم باز بایشان داده شود و آن قدر حسد
بر آن حضرت در این باب نمیبردند و شعراء در مدایح خود ذکر نمیکردند 127 و حضرت امیر علیه السّلام در
مفاخرت خود ذکر نمیکرد پس معلوم شد که مراد از محبت آن حضرت خدا و رسول را محبتی است که هرگز مخالفت ایشان را
اختیار ننماید و جان و مال خود را بطیب خاطر در راه ایشان بذل نماید و مراد بمحبت خدا و رسول آن حضرت را آنست که در
همه امور و جمیع احوال و از جمیع جهات محبوب ایشان باشد و این هر دو ملزوم مرتبه عصمت است و عصمت ملزوم امامت است
چنانکه مکرر مذکور شد و اگر بوجه دیگر تقریر کنیم و گوئیم که یا مراد محبت من جمیع الجهات است یا محبت فی الجمله و
محبت فی الجمله نسبت بهر مؤمنی من حیث الایمان هست و اختصاص بیوجه است و محبت من جمیع الجهات لازم دارد عصمت
را زیرا که در هر صفت مرجوحی اتصاف بآن مستلزم آنست که از این جهت او را دوست ندارد و اگر از این مراتب هم تنزل کنیم
در آن شکی نیست که البته متضمن فضیلت و منقبت عظیمی هست براي آن حضرت پس تقدیم غیر بر آن حضرت ترجیح مرجوح
است و بر حکیم علیم محال است. وجه دویم آنکه بعد از اندك تأملی بر عاقل مخفی نمیماند که هرگاه علم را اول به أبو بکر و
بعد از آن بعمر داده باشد و ایشان گریخته باشند و از گریختن ایشان آزرده باشد بعد از آن بفرماید که فردا علم را بشخصی میدهم
که صاحب این صفات باشد و بر دست او فتح بشود البته باید آن شخص مخصوص بهمه آن صفات باشد و آن صفات در آنها که
صفحه 87 از 214
منهزم شدند نباشد پس اگر آن حضرت بجاي این صفات میفرمود که فردا علم را بکسی میدهم که از اهل مکه باشد و قرشی باشد
با آنکه این دو صفت در آنها که پیشتر علم را گرفته بودند بود خلاف قانون بلاغت بود پس از اینجا معلوم شد که أبو بکر و عمر
دوست خدا نبودند و خدا و رسول ایشان را دوست نمیداشته و شک نیست در آنکه اینها منافی رتبه خلافت و امامت است بلکه
منافی ایمانست و چون تواند بود که کسی مؤمن باشد و خدا و رسول را دوست ندارد و حال آنکه حقتعالی فرموده است وَ الَّذِینَ
آمَنُوا أَشَ دُّ حُبا لِلَّهِ یعنی آنها که ایمان آوردهاند محبت ایشان بخدا بیشتر است از محبت مشرکان ببتها و ایضا فرموده است که اگر
خدا را دوست میدارید پس پیروي کنید مرا تا خدا شما را دوست دارد و ایضا لازم دارد که حقتعالی هیچیک از طاعات ایشان را
قبول نکرده باشد زیرا که حقتعالی فرموده است بدرستی که حق تعالی دوست میدارد آنها را که قتال میکنند در راه او و فرموده
است که دوست میدارد توبهکنندگان را و دوست میدارد متطهران را پس مقبول نشده خواهد بود جهاد ایشان و توبه ایشان از شرك
و تطهیر ایشان بهر معنی که باشد دیگر میباید که ایشان نه از صابران باشند و 128 نه از پرهیزکاران و نه از توکل
کنندگان و نه از محسنین و نه از مقسطین زیرا که حقتعالی در بسیاري از آیات کریمه محبت خود را نسبت باین جماعت یاد کرده
است اگر ایشان یکی از این جماعت میبودند بایست خدا ایشان را دوست دارد و باید که از جماعتی باشند که خدا عدم محبت خود
را بایشان نسبت داده است مثل خائنین و ظالمین و کافرین و فرح کنندگان بدنیا و مستکبرین و مسرفین و از حد تجاوز کنندگان و
افساد کنندگان در زمین و کفار اثیم و مختال فخور و امثال ایشان از جماعتی که حقتعالی سلب محبت خود را از ایشان نموده و
کسی که باین مثابه باشد چگونه استحقاق خلافت رسول و امامت امت دارد و هرگاه آنها استحقاق خلافت نداشته باشند خلافت
منحصر میشود در آن حضرت باجماع مرکب چنانچه مذکور شد و ممکن است که این دو دلیل را بیک دلیل تمام برگردانیم بآنکه
بگوئیم اگر مراد محبت کامله است در جمیع احوال و جمیع جهات پس دلالت میکند بر امامت آن حضرت چنانچه دانستی و اگر
مراد مطلق محبت است پس دلالت میکند بر خط مرتبه معارضان آن حضرت از جهات شتی چنانکه معلوم شد و بدان که حقتعالی
فرموده است یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّۀٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرِینَ
یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَۀَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ یعنی اي گروهی که ایمان آوردهاید
هر که مرتد شود و برگردد از شما از دین خود پس بعد از این بیاورد خدا گروهی را که دوستدارد ایشان را و دوست دارند ایشان
خدا را و ذلیل و متواضع باشند از براي مؤمنان و شدید و غالب باشند بر کافران جهادکننده باشند در راه خدا و نترسند از ملامت
ملامت کنندگان این فضل خداست میدهد بهر که خواهد و خدا واسع العطاء و دانا است و از آن احادیث گذشته ظاهر میشود که
این گروه که حقتعالی اوصاف ایشان را در این آیه مذکور ساخته حضرت امیر المؤمنین (ع) و اصحاب اویند که با طلحه و زبیر و
معاویه و خوارج جنگ کردند زیرا که اوصافی که حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم امیر المؤمنین (ع) را بآنها وصف کرده
موافق است با اکثر اوصاف آیه خصوصا یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ قطع نظر از آنکه معلوم است که این اوصاف در غیر آن حضرت مجتمع
نبود و هر یک از اینها بمرتبه در آن حضرت کامل بود که کسی قدرت بر انکار آن نمیتوانست نمود و در طرق عامه از عمار و
حذیفه و ابن عباس روایت کردهاند که این آیه در شأن آن حضرت نازل شد و مؤید اینست آنکه صاحب جامع الاصول از سنن ابی
داود و صحیح ترمدي از حضرت امیر (ع) روایت کرده است که در جنگ حدیبیه بیرون آمدند بسوي 129 ما
جماعتی از رؤسا و سرکردههاي مشرکان و گفتند بیرون آمدند بسوي شما جمعی از پسران ما و غلامان ما و از خدمت ما گریختهاند
پس دهید آنها را بسوي ما پس حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم غضبناك شد و فرمود که اي گروه قریش البته ترك کنید
مخالفت امر خدا را و اگر نه خدا خواهد فرستاد بسوي شما گروهی را که گردن شما را بزنند بشمشیرها و آن گروهیاند که امتحان
کرده است خدا دل ایشان را براي پرهیزکاري بعضی از اصحاب گفتند یا رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم کیستند آن جماعت
فرمود که از جمله ایشانست خاصف النعل یعنی پینهکننده نعل من و چون کارهائی که متعلق بجسد مبارك آن حضرت بود در
صفحه 88 از 214
سفرها حضرت امیر علیه السّلام متوجه آنها میشد و چون آن وقت حضرت نعل خود را داده بود که حضرت امیر علیه السّلام پینه
کند و حضرت امیر علیه السّلام مشغول آن کار بود و عبد اللَّه بن احمد حنبل در مسند بطرق بسیار این حدیث را روایت کرده است
و در بعضی از روایات چنین است که اي گروه قریش ترك این سخنان بکنید و الا میفرستم بسوي شما مردي از شما را که خدا
امتحان کرده باشد دل او را از براي ایمان که بزند گردنهاي شما را از براي دین گفتند یا رسول اللَّه أبو بکر است فرمود نه و لیکن
آنست که در حجره نعل مرا پینه میکند و بروایت دیگر از ابو سعید خدري روایت کرده است که حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و
آله و سلّم فرمود که در میان شما کسی هست که بر تأویل قرآن قتال خواهد کرد مثل آنکه من بر تنزیل قرآن قتال کردم أبو بکر
گفت منم یا رسول اللَّه فرمود نه عمر گفت منم فرمود نه و لیکن آنست که نعل مرا پینه میکند. سیم احادیث متفرقه است که در
کتب معتبره عامه در این باب وارد شده است و در جامع الاصول روایت کرده است از صحیح ترمدي از براء بن غارب که حضرت
رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم دو لشکر فرستاد بسوي یمن و بر یکی علی را امیر کرد و بر دیگري خالد بن ولید را و فرمود که
اگر بکار زار منتهی شود علی علیه السّلام بر همه امیر باشد پس حضرت یک قلعه را فتح کرد و از غنایم آن قلعه جاریهاي را براي
خود برداشت خالد شکایت علی و برداشتن جاریه را در نامه نوشت و بمن داد که از براي حضرت رسول آوردم چون حضرت نامه
را خواند رنگ مبارکش متغیر شد و فرمود چه میبینی در باب مردي که دوست میدارد خدا و رسول او را و دوست میدارد او خدا و
رسول را من گفتم پناه میبرم بخدا از غضب خدا و رسول او من تقصیري ندارم بغیر آنکه نامه را آوردم و در صحیح بخاري نیز وارد
شده است و در آنجا این زیادتی هست که حصه او از خمس زیاده از آنست که برداشته است و ابن ابی الحدید این قصه را روایت
کرده و گفته است که خالد چهار نفر از صحابه را گفت بروید و مذمت علی را بکنید پس سه نفر از 130 ایشان
گفتند و حضرت رو از ایشان گردانید تا آنکه بریده اسلمی که چهارم ایشان بود شکایت علی علیه السّلام را کرد و گفت جاریهاي
از غنیمت براي خود برداشت پس حضرت رسول بحدي غضبناك شد که رنگ مبارکش سرخ شد و مکرر گفت علی را از براي
من بگذارید که علی از منست و من از علیام و او ولی هر مؤمنست بعد از من و حصه او از خمس زیاده از آنست که برداشته است.
پس ابن ابی الحدید گفته است که این حدیث را احمد در مسند بچندین سند روایت کرده است و اکثر محدثین این حدیث را
روایت کردهاند و ایضا در جامع الاصول از صحیح ترمدي روایت کرده است که حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود
که علی از منست و من از علیام و نمیرساند از جانب من رسالت را مگر علی و این حدیث صریح است در خلافت نزد کسی که
اندك بصیرتی داشته باشد و از کتاب معرفۀ ابراهیم بن سعید ثقفی از جابر انصاري روایت کرده است که چون حضرت امیر قلعه
خیبر را فتح کرد حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود که اگر نه آن بود که خواهند گفت در حق تو آنچه نصاري در
حق حضرت عیسی علیه السّلام گفتند هرآینه امروز سخنی در حق تو میگفتم که به هیچ گروهی نگذري مگر آنکه خاك پاي ترا
بردارند و بقیه آب دست شستن تو را بگیرند و بآنها طلب شفا کنند و لیکن بس است تو را آنکه تو از منی و من از توام و تو وارث
منی و من وارث توام و تو از من بمنزله هارونی از موسی مگر آنکه پیغمبري نیست بعد از من و تو بري میگردانی ذمه مرا و قتال
خواهی کرد بر سنت من و تو در آخرت نزدیکترین خلق خدا خواهی بود بسوي من و تو پیش از همه کس در حوض کوثر بر من
وارد خواهی شد و تو بر حوض کوثر جانشین من خواهی بود و اول کسی که حله بهشت میپوشد با من تو خواهی بود و اول کسی
که داخل بهشت میشود از امت من توئی و شیعیان تو بر منبرهاي نور خواهند بود با روهاي سفید در دور من و شفاعت خواهم کرد
از براي ایشان و در بهشت همسایگان من خواهند بود و هر که با تو در جنگ است با من جنگست و هر که با تو صلح است با من
صلح است و راز تو راز منست و آشکار تو آشکار منست و فرزندان تو فرزندان منند و تو وعدههاي مرا بعمل خواهی آورد و حق با
تو است و حق بر زبان تو و در دل تو و در میان دو دیده تست و ایمان مخلوط است با گوشت و خون تو چنانچه مخلوط است با
گوشت و خون من و در حوض کوثر وارد نمیشود بر من دشمن تو و غایب نخواهد بود از حوض کوثر دوست تو و با تو در حوض
صفحه 89 از 214
کوثر وارد خواهند شد پس حضرت امیر علیه السّلام سر بسجده گذاشت و گفت حمد میکنم خدائی را که منت گذاشت بر من
بایمان و تعلیم کرد 131 بمن قرآن را و مرا محبوبترین خلایق نزد خاتم پیغمبران و سرور مرسلان گردانید بمحض
احسان و فضل خود بر من پس حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم گفت یا علی اگر تو نمیبودي مؤمنان بعد از تو شناخته
نمیشدند.
فصل چهارم در بیان اختصاص حضرت امیر علیه السّلام بحضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در اخوت و هم راز بودن و سایر امور و در
آن چند مطلب است:
مطلب اول اخوت است
در جامع الاصول از صحیح ترمدي روایت کرده است از انس که چون حضرت رسول (ص) برادري قرار داد در میان صحابه
حضرت امیر علیه السّلام گریان بنزد حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم آمد و گفت یا رسول اللَّه برادري قرار دادي میان
اصحاب خود و مرا با کسی برادر نکردي حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود تو برادر منی در دنیا و آخرت و ابن عبد
البر در استیعاب از ابن عباس روایت کرده است که رسول خدا (ص) با علی علیه السّلام گفت که تو از من بمنزله هارونی از موسی
برادر منی و مصاحب منی و از ابی الطفیل روایت کرده است که چون عمر محتضر شد خلافت را بشوري قرار داد در میان علی علیه
السّلام و عثمان و طلحه و زبیر و عبد الرحمن و سعد پس حضرت امیر علیه السّلام بایشان گفت شما را بخدا سوگند میدهم که آیا
در میان شما کسی هست بغیر از من که حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم برادري در میان او و خود قرار داده باشد در وقتی
که مسلمانان را با یکدیگر برادر کرد گفتند نه پس ابن عبد البر گفته است که از وجوه بسیار روایت کردهاند که علی علیه السّلام
میگفت که من بنده خدا و برادر رسول اویم و این سخن را بغیر من کسی نمیگوید مگر بسیار دروغگوئی و قصه مواخات از
متواتراتست و ابن حنبل در مسند بشش سند روایت کرده است از جمعی از صحابه و ابن مغازلی به هشت سند روایت کرده است و
ابن صباغ مالکی در فصول مهمه از ابن عباس روایت کرده است و حاصل همه آنست که حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
برادر گردانید هر یک از مهاجر و انصار را با کسی که در سعادت یا شقاوت نظیر او بود چنانکه أبو بکر را با عمر و عثمان را با عبد
الرحمن بن عوف و طلحه را با زبیر و سلمان را با ابو ذر و همچنین سایر صحابه را برادر گردانید و حضرت امیر (ع) را با کسی برادر
نکرد حضرت رسول (ص) فرمود من تو را از براي خود گذاشتم پس دست او را گرفت و بلند کرد و گفت علی از منست و من از
اویم و او از من بمنزله هارونست از موسی و مضامین این اخبار صریحند در آنکه آن حضرت ممتاز بود از میان سایر صحابه و بغیر
حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم نظیري و شبیهی که شایسته برادري او باشد نبود پس باید در امامت و ریاست نیز شبیه آن
حضرت بوده باشد 132 و در مسند احمد بچند سند از جابر انصاري روایت کرده است که حضرت رسول گفت
دیدم که بر در بهشت نوشته بودند بدو هزار سال پیش از آنکه حقتعالی آسمانها را خلق کند محمد رسول خداست و علی برادر
رسول خداست.
مطلب دویم آنکه آن حضرت صاحب اسرار خدا و رسول او بود
ابن شیرویه در فردوس روایت کرده است از ابن عباس که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم گفت صاحب سر من علی بن أبی
طالب است و در صحیح ترمدي و مسند أبو یعلی و مناقب ابن مردویه و فضایل سمعانی و سایر کتب از جابر روایت کردهاند که در
صفحه 90 از 214
روز فتح طایف حضرت رسول (ص) با علی علیه السّلام راز گفت و بسیار طول داد عمر به ابو بکر گفت چه بسیار طول داد راز
خود را با پسر عم خود و بروایت ترمدي که صاحب جامع الاصول و صاحب مشکاة است روایت کردهاند مردم گفتند که رازش
دور و دراز شد چون این سخن بحضرت رسول (ص) رسید گفت من با او راز نمیگفتم خدا با او راز میگفت و ابن اثیر در نهایه نیز
این حدیث را روایت کرده است و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه روایت کرده است از مسند احمد و در مسند احمد بن حنبل
و مناقب ابن مردویه و سایر کتب خاصه و عامه روایت کرده است حضرت رسول (ص) در حال احتضار فرمود بخوانید از براي من
حبیب مرا و بروایت دیگر خلیل مرا أبو بکر را طلبیدند چون نظرش بر او افتاد رو از او پوشانید و بازگفت دوست مرا بطلبید عمر را
طلبیدند رو را گردانید و بازگفت یار مرا بطلبید عایشه گفت علی را میطلبد چون علی علیه السّلام آمد او را در میان جامه داخل
کرد و او را در برگرفت و با او راز میگفت تا بعالم اعلی ارتحال نمود.
مطلب سیم [به امر رسول خدا همه درها بسوي مسجد مسدود شد مگر در خانه علی علیه السلام]
آنکه عامه و خاصه بطرق متواتره روایت کردهاند که چون مهاجران بمدینه آمدند و در دور مسجد خانهها بنا کردند درهاي آن را
بسوي مسجد گشودند و بعضی در مسجد میخوابیدند رسول خدا معاذ بن جبل را فرستاد و ندا کرد که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و
آله و سلّم امر میکند شما را که همه درها را مسدود کنید مگر در خانه علی پس در این باب مردم سخنان گفتند چون آن سخنان
بحضرت رسید خطبهاي خواند و فرمود بخدا سوگند من این درها را نیستم و در خانه علی را نگشودم بلکه خدا مرا امر کرد که
چنین کنم اطاعت کردم و این مضمون را احمد بن حنبل و أبو یعلی دو مسند و صاحب خصایص علویه و سمعانی در فضایل و ابو
نعیم در حلیه و دیگران از سی نفر از اکابر صحابه روایت کردهاند و ابن ابی الحدید گفته است که احمد بن حنبل در مسند این
مضمون را بسند بسیار روایت کرده است و ابن حجر نیز از احمد روایت کرده است و ابن اثیر نیز در نهایه در لغت قلاع روایت کرده
است که در حدیث روایت شده است که چون 133 ندا کردند که بیرون روند همه کس از مسجد بغیر آل رسول و
آل علی بیرون رفتیم از مسجد و رختهاي خود را میکشیدیم و بیرون میبردیم و در این زمان نیز علامت در خانه امیر المؤمنین که در
مسجد مفتوح بوده است موجود است و صاحب جامع الاصول از صحیح ترمدي و صاحب مشکاة مسند از احمد روایت کردهاند از
ابن عباس که حضرت رسول امر کرد که درها را از مسجد بستند مگر در خانه علی علیه السّلام و صاحب جامع الاصول از صحیح
ترمدي روایت کرده است که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بحضرت امیر علیه السّلام گفت که حلال نیست احدي را که
جنب شود در این مسجد بغیر از من و بغیر از تو و این افضلیت و اختصاص منقبتی است که فوق آن متصور نیست.
مطلب چهارم [شکستن بتهاي کعبه بر دوش رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم]
آنکه عامه و خاصه بطرق متواتره روایت کردهاند که چون حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم خواست که بتهاي قریش را از
بام خانه کعبه سرنگون کند و بشکند حضرت امیر علیه السّلام را بر دوش خود برداشت تا آن بتها را بزیر آورد چنانچه احمد در
مسند و ابو علی موصلی و صاحب تاریخ بغداد و زعفرانی در فضایل و خطیب خوارزمی در اربعین و نظري در خصایص و جماعت
بسیار دیگر از جابر روایت کردهاند که گفت با رسول خدا داخل مکه شدیم کفار قریش سیصد و شصت بت بر دور کعبه گذاشته
بودند حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم امر کرد که همه را برو انداختند و بر بالاي خانه بت بزرگی گذاشته بودند که آن
را هبل میگفتند چون نظر حضرت رسول بر آن افتاد فرمود که یا علی یا میباید تو بر دوش من بالا روي یا من بر دوش تو بالا روم
صفحه 91 از 214
که هبل را از بام کعبه بیندازم علی گفت یا رسول اللَّه بلکه تو بر دوش من بالا رو و حضرت امیر علیه السّلام گفت چون حضرت
رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بر دوش من نشست از براي ثقل رسالت و جلالت نتوانستم آن حضرت را حرکت داد پس
حضرت تبسم فرمود و بزیر آمد و مرا بر دوش خود سوار کرد چون برخاست بحق آن خدائی که دانه را شکافته و خلایق را آفریده
است چنان بلند شدم که اگر میخواستم آسمان را میتوانستم گرفت پس هبل را گرفتم و بزیر افکندم و بعد از آن خود را از بام کعبه
بزیر افکندم و المی بمن نرسید و این کرامت از همه عظیمتر است و تا کسی در جلالت هم دوش پیغمبر نباشد پا بر دوش او نمیتواند
گذاشت ( زهی نقش پائی که بر دوش احمد ز مهر نبوت مقدم نشیند ) و در کتب مخالفان مذکور شده است که هرگاه حضرت
رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم اراده برخاستن میکرد دست علی را میگرفت و هرگاه مینشست تکیه بر آن حضرت میکرد و در
خصایص نظري روایت کرده است که چون حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم عطسه میکرد حضرت امیر علیه السّلام
میگفت رفع اللَّه ذکرك یعنی خدا ذکر تو را بلند گرداند پس حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در جواب میفرمود اعلی
اللَّه کعبک یعنی پاي تو را بر سر دشمنان بلند 134 گرداند و چون حضرت رسول (ص) غضبناك میشد بغیر علی
علیه السّلام کسی جرأت نمیکرد که با آن حضرت سخن بگوید و از عایشه روایت کردهاند که گفت دیدم حضرت رسول (ص)
علی را در برگرفت و بوسید و گفت دو مرتبه پدرم فداي تو باد اي یگانه شهید چون علی علیه السّلام حاضر نبود میفرمود کجا است
محبوب خدا و محبوب رسول او و ابن حجر جزء اول این حدیث را از عایشه روایت کرده است و بسندهاي بسیار در صحاح عامه و
سایر کتب ایشان روایت کردهاند که حضرت رسول (ص) فرمود که علی از من است و من از علیام و ادا نمیکند از جانب من
رسالت مرا مگر علی علیه السّلام و ابن عبد البر در استیعاب گفته است که رسول خدا در سال دویم هجرت دختر خود فاطمه سیده
زنان اهل جنت را نظیر مریم دختر عمران تزویج نمود بعلی علیه السّلام و باو گفت تو را تزویج کردم بکسی که سید و بزرگ خلق
است در دنیا و آخرت بدرستی که اسلام او پیش از همه صحابه بود و علمش از همه بیشتر است و حلمش از همه عظیمتر است
اسماء بنت عمیس گفت دیدم وقتی که رسول خدا (ص) آن دو برگزیده خدا را بیکدیگر داد دعاي بسیار از براي هر دو کرد و
دیگري را از دعا با ایشان شریک نکرد و از براي علی علیه السّلام دعا میکرد بنحوي که از براي فاطمه سلام اللَّه علیها دعا میکرد و
ایضا روایت کرده است از مطلب ابن عبد اللَّه که رسول خدا (ص) خطاب کرد بگروه ثقیف در وقتی که بنزد آن حضرت آمدند و
گفت یا مسلمان شوید یا میفرستم بسوي شما مردي را که از منست یا گفت مثل جان من است پس گردن شما را خواهد زد و
فرزندان شما را سبی خواهد کرد و مالهاي شما را خواهد گرفت عمر گفت بخدا سوگند که آرزوي امارت نکرد مگر در آن روز و
سینه خود را پیش میکردم که شاید بگوید اینست پس رو بعلی کرد و دستش را گرفت و دو مرتبه گفت او اینست. مؤلف گوید که
چون آن بیایمان اعتقاد بخدا نداشته از قسم دروغ پروا نداشته است زیرا که این سخن را مؤکد بیمین در جنگ خیبر و مواطن دیگر
گفته و البته یکی یا زیاده دروغ خواهد بود و چون شرم نداشته است پروا نداشته است که مردم از فحواي حال او دانند که او دروغ
میگوید و او از همه کس حریصتر بود بخلافت و اگر گویند مرادش این بود که اهلیت این امر را در خود نمیدیده این راست است
اما بایست در این مواطن نیز آرزو نکند و در جامع الاصول از صحیح نسائی و در مشکاة از صحیح ترمدي روایت کرده که أبو بکر
و عمر فاطمه علیها سلام را از حضرت رسول (ص) خواستگاري نمودند و حضرت نداد و عذر فرمود که او کوچکست علی علیه
السّلام خواستگاري کرد باو گفت خدا بتو عطا فرموده و احادیث در باب اختصاص حضرت امیر علیه السّلام بحضرت رسول زیاده
از آنست که در این رساله احصا توان کرد 135 و هر عاقلی که اندك بهرهاي از انصاف داشته باشد میداند که
هرگاه پادشاهی یا امیري یک شخص از اقارب خود را پیوسته مورد عنایت خود گرداند و در امور کلیه و جزئیه باو توسل جوید و
پیوسته او را محرم اسرار خود گرداند و در همه احوال در مجامع خلق مبالغه در مدح او کند البته او را براي خلافت خود مهیا کرده
و این اولیست بر امارت و خلافت و نیابت او از آنکه صریح بگوید که او جانشین من است خصوصا هرگاه این امور از کسی صادر
صفحه 92 از 214
شود که معلوم است که محبت او تابع محبت خداست و مبتنی بر امور دنیویه و روابط بشریت نیست پس اینها ادل دلائلند بر امامت و
خلافت آن حضرت.
فصل پنجم [در بیان الحق مع علی و علی مع الحق]
در بیان آنکه بروایات مستفیضه و اخبار صحیحه که عامه تلقی بقبول نمودهاند ثابت شده است که حق همیشه با امیر المؤمنین (ع)
است و او از حق جدا نمیشود و مناقب خوارزمی از ابو لیلی روایت کرده است که رسول خدا (ص) فرمود بعد از من فتنهاي خواهد
بود چون آن فتنه ظاهر شود بر شما باد بملازمت علی (ع) که او جدا کننده حق و باطلست و از ابن عمر روایت کرده است که
حضرت رسول (ص) فرمود که هر که از علی مفارقت کرده است از من مفارقت کرده و هر که از من مفارقت کرده از خدا مفارقت
کرده است و از ابو ایوب انصاري روایت کرده است که حضرت رسول (ص) بعمار گفت که اگر ببینی علی بوادي میرود و مردم
بوادي دیگر میروند تو با علی برو و مردم را بگذار که او تو را در ضلالت داخل نمیکند و از هدایت بیرون نمیبرد و ابو ذر روایت
کرده است از ام سلمه که حضرت رسول (ص) فرمود علی با حق است و حق با اوست و از هم جدا نمیشوند تا در حوض کوثر بنزد
من آیند و ایضا از عایشه روایت کرده است همین مضمون را و ابن ابی الحدید گفته است این حدیث بنزد من ثابت است که
حضرت رسول فرمود که حق با علی است و علی با حق است و حق با او میگردد هر جا که او گردد و محمد شهرستانی در جواب
علامه حلی که در کشف الحق استدلال باین حدیث کرده و گفته است که بودن آن حضرت با حق و جدا نشدن او از حق امریست
که کسی را در آن شکی نیست که احتیاج باستدلال داشته باشد و ابن حجر ناصبی در صواعق محرقه روایت کرده است از طبرانی
از ام سلمه که گفت شنیدم از رسول خدا (ص) که میگفت علی با قرآنست و قرآن با علی است از هم جدا نمیشوند تا در حوض
کوثر بنزد من آیند و ابن مردویه نیز این مضمون را بطرق متعدده روایت کرده است از ام سلمه و عایشه و مؤلف کتاب فضایل
الصحابۀ نیز از عایشه روایت کرده است و در فردوس الاخبار از حضرت رسول (ص) روایت کرده است که گفت خدا رحمت کند
علی را خداوندا حق را با او بگردان هرجا که او 136 بگردد و کسی از مخالفان قدرت بر انکار این مضمون ندارد و
هرگاه مضامین این احادیث ثابت شد امامت آن حضرت ثابت میشود بچندین وجه وجه اول آنکه دلالت بر عصمت آن حضرت
میکند و دانستی که عصمت دلیل امامت است دویم آنکه دلالت بر افضلیت آن حضرت میکند و تفضیل مفضول قبیح است عقلا
سیم آنکه از احادیث متواتره و خطب مشهوره حضرت امیر علیه السّلام که عامه و خاصه روایت کردهاند معلوم است که حضرت
امیر علیه السّلام تصدیق خلافت خلفاي ثلثه را هرگز نکرد و همیشه ایشان را نسبت بجور و ظلم میداد و از ستم ایشان شکایت میکرد
و هرگاه ایشان بر خلاف آن حضرت باشند مخالف حق خواهند بود و ظالم و جابر و کافر خواهند بود و شکایت آن حضرت از
ایشان اگر احتیاج باثبات ندارد اما چند حدیث از صحاح ایشان ایراد مینمایم: صاحب جامع الاصول از صحیح بخاري و مسلم و
ترمدي و نسائی و سنن ابی داود روایت کرده است از مالک بن اوس که علی علیه السّلام و عباس آمدند بنزد عمر و طلب میراث
رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم کردند پس عمر بایشان گفت که چون حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از دنیا رفت
أبو بکر گفت من ولی رسول خدایم پس آمدي تو و طلب میراث پسر برادرت میکردي و این طلب میراث زنش از پدرش میکرد
پس أبو بکر گفت که رسول خدا گفت که ما گروه پیغمبران میراث نمیگذاریم آنچه از ما میماند صدقه است پس شما او را
دروغگو و گناه کار و مکار و خائن دانستید و خدا میداند که او راستگو و نیکوکار و تابع حق بود پس چون أبو بکر مرد گفتم من
ولی رسول خدا و ولی ابو بکرم پس شما مرا دروغگو و گناه کار و مکار و خائن دانستید و خدا میداند که من راستگو و نیکوکار و
تابع حقم پس من خلافت را متصرف شدهام الحال هر دو متفق شدهاید میگوئید بما بده میراث را پس از این حدیث که در پنج
صحیح از صحاح ایشان وارد شده است باعتراف امام ایشان معلوم میشود که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام این دو منافق را
صفحه 93 از 214
کذاب و غدار و مکار و گناهکار میدانسته پس چگونه راضی بامامت و بیعت ایشان شده باشد و ایضا شبههاي که ایشان در باب
خلافت أبو بکر در نظر مردم جلوه دادهاند که آن اجماع بر امامت اوست هرگاه امیر المؤمنین (ع) و عباس در آن داخل نباشند کی
اجماع متحقق شده است- و صاحب جامع الاصول روایت کرده است از صحیح مسلم و بخاري که عایشه گفت فاطمه (س) دختر
رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و عباس آمدند بنزد أبو بکر و طلب میراث خود را از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
میکردند و طلب فدك میکردند و حصه خود را از خیبر أبو بکر گفت من از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم شنیدم که گفت
از ما میراث نمیماند آنچه میگذاریم صدقه است و آل محمد از 137 این مال نمیخورند و کاري که پیغمبر کرده
است من غیر آن نمیکنم چون حاصل صدقه مدینه آمد عمر آن را بعلی و عباس داد و علی آن را متصرف شد و حاصل خیبر و
فدك را عمر ضبط کرد و بایشان نداد و گفتهاند در روایت دیگر وارد شده است که فاطمه علیها السّلام آزرده شد و هجرت کرد از
أبو بکر و با او سخن نگفت تا از دنیا رفت و حضرت او را در شب دفن کرد و أبو بکر را براي نماز او خبر نکرد پس عایشه گفت
علی روئی در میان مردم داشت تا فاطمه (ع) در حیات بود و چون فاطمه (ع) رحلت نمود روي مردم از او گردید و رعایت او
نمیکردند و فاطمه بعد از حضرت رسول شش ماه زنده بود پس زهري از راوي پرسید که پس علی شش ماه با أبو بکر بیعت نکرد
گفت نه و اللَّه نه او و نه احدي از بنی هاشم تا شش ماه با أبو بکر بیعت نکردند تا علی بیعت کرد چون علی که روي مردم از او
گردید بضرورت میل کرد بصلح با أبو بکر پس پیغام کرد أبو بکر را که بیا بسوي ما و کسی را با خود میاور از براي آنکه عمر را با
خود نیاورد و از براي آنکه شدت عمر را میدانست پس عمر با أبو بکر گفت که تنها نزد ایشان مرو أبو بکر گفت بخدا سوگند که
تنها میروم با من چه میتواند کرد پس آمد بخانه علی و جمیع بنی هاشم در آنجا مجتمع بودند پس حضرت امیر علیه السّلام برخاست
و خطبه خواند و فضایل خود را ذکر کرد و حقوق خود را بیان کرد تا آنکه أبو بکر سنگین دل بگریه افتاد و حضرت ساکت شد و
أبو بکر برخاست و خطبه خواند و عذر ناموجه خود را در باب فدك ذکر کرد و بعد از نماز ظهر حضرت بضرورت بیعت کرد پس
هر عاقلی که در این حدیث تأمل کند میداند که باعتراف خود در مدت شش ماه اجتماعی بر خلافت أبو بکر نه طوعا و نه جبرا
منعقد نشد و تصرف ایشان در فروج و اموال و ادیان مسلمانان محض جبر و غصب بود و اگر در آخر مصالحه شده باشد بعد خراب
البصره از محض خوف و قلت اعوان و کثرت اعادي بوده و اجماع و بیعت چنینی در حق هر پادشاه جابر و ظالم و قاهري باشد
متحقق میشود و تتمه این سخن ان شاء اللَّه تعالی در مطاعن مذکور خواهد شد- و احمد بن اعثم کوفی که از معتبرترین مورخین و
محدثین عامه است در تاریخ خود نقل کرده است که معاویه بعلی نامهاي نوشت که مضمونش اینست اما بعد حسد ده جزو است نه
جزو آن در تست و یک جزو در سایر مردم زیرا که امور این امت برنگشت به احدي بعد از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
مگر آنکه حسد بردي بر او تعدي کردي بر او و ما دانستیم این را از تو از نظر خشمآلود تو و سخنان ناهموار تو و آههاي بلند تو و
امتناع کردن از بیعت خلفاء ترا میکشیدند بسوي بیعت مانند شتري که مهارش را کشند تا آنکه بیعت کردي از روي کراهت تا آخر
نامه میشومه او پس حضرت امیر در جواب نوشت که آمد بنزد من نامه تو در آنجا نوشته 138 بودي حسد مرا بر
خلفاء و امتناع مرا از بیعت ایشان و انکار کردن من خلافت ایشان را من عذر نمیخواهم از این امور نه بسوي غیر تو زیرا که چون
حضرت رسول از دنیا رفت و امت او اختلاف کردند قریش گفتند میباید امیر از ما باشد و انصار گفتند میباید امیر از ما باشد قریش
گفتند محمد از ماست و ما سزاوارتریم بخلافت از شما پس انصار ولایت و سلطنت را بقریش گذاشتند بسبب قرابت با محمد صلّی
اللَّه علیه و آله و سلّم پس ما که اهل بیت آن حضرت بودیم احق بودیم باین امر از غیر و چون مردم با أبو بکر بیعت کردند پدر تو
ابو سفیان بنزد من آمد و گفت تو احقی به این امر از غیر تو و من یاري میکنم تو را بر هر که مخالفت تو کند و اگر خواهی پر
میکنم مدینه را از سواران و پیادگان بر سر پسر ابو قحافه و من قبول نکردم از ترس آنکه افتراق در میان اهل اسلام بهم رسد و ابن
ابی الحدید از کلینی روایت کرده است که چون علی علیه السّلام خواست بجانب بصره رود خطبهاي خواند و بعد از حمد و ثنا و
صفحه 94 از 214
صلوات فرمود بدرستی که چون حقتعالی پیغمبر خود را بعالم بقا برد قریش امر خلافت را از ما گرفته متصرف شدند و ما را منع
کردند از حقی که ما سزاوارتر بودیم بآن از همه مردم پس دانستیم که صبر کردن بر این ظلم بهتر است از آنکه کلمه مسلمانان را
پراکنده کنیم و خونهاي مسلمانان را بریزیم و مردم نو مسلمان بودند و دین در حرکت و اضطراب بود هنوز قرار نگرفته بود باندك
ضعفی فاسد میشد و باندك تأملی متغیر میشد پس گروهی متولی امر خلافت شدند که نهایت اهتمام در استحکام امر خود کردند و
بدار جزا رفتند و ایضا بطرق متعدده روایت کرده است که حضرت امیر علیه السّلام گفت خداوندا تو جزا ده قریش را که حق مرا از
من منع کردند و غصب کردند امر مرا و به روایت دیگر فرمود که طلب یاري میکنم از تو بر قریش بدرستی که ایشان قطع کردند
رحم مرا و غصب کردند حق مرا و اجماع کردند بر منازعه من امري را که من اولی بودم بآن از ایشان و هرگاه علی علیه السّلام این
شکایتها از ایشان کند معلوم است که ایشان را دوست نمیداشته و ایشان او را دوست نمیداشتند و از ایشان متأذي شده بود و
صاحب مشکاة از صحاح ایشان نقل کرده که دوست نمیدارد آن حضرت را مگر مؤمنی و دشمن نمیدارد او را مگر منافقی و در
صحیح ترمدي از ابو سلمه روایت کرده است که ما منافقان را نمیشناختیم مگر ببغض علی و در استیعاب نقل کرده است که رسول
خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم گفت هر که علی را دوست دارد مرا دوست داشته و هر که مرا دوست دارد خدا را دوست داشته
است و هر که علی را دشمن دارد مرا دشمن داشته و هر که علی را ایذا کند مرا ایذا کرده است و هر که مرا ایذا کند خدا را ایذا
کرده است حقتعالی میفرماید الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً 139 مُهِیناً و
کسی که خدا او را در دنیا و آخرت لعنت کرده باشد و در عذاب عظیم خدا باشد مستحق امامت و خلافت نیست.
فصل ششم در بیان افضلیت آن حضرت است بر سایر صحابه
زیاده بر آنکه سابقا مذکور شد به اقرار مخالفان- ابن ابی الحدید که از اعاظم علماي مخالفانست گفته است قول بتفضیل امیر
المؤمنین علیه السّلام قولیست قدیم بسیاري از اصحاب و تابعین قائل آن بودهاند از جمله صحابه عمار و مقداد و ابو ذر و سلمان و
جابر بن عبد اللَّه و ابی بن کعب و حذیفه و بریده و ابو ایوب و سهل بن حنیف و ابو الهشیم و ابن تیهان و خزیمۀ بن ثابت و ابو
الطفیل و عباس بن عبد المطلب و بنی العباس و بنی هاشم و بنی عبد المطلب کافۀ و زبیر نیز اول قائل بود و بعد از آن برگشت و از
بنی امیه جمعی قائل بودهاند از آن جمله خالد بن سعید بن العاص و عمر بن عبد العزیز و ثعلبی که از اعاظم مفسران ایشانست نقل
کرده است که این آیه در مصحف ابن مسعود که از صحابه کبار است چنین بود ان اللَّه اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل
عمران و آل محمد علی العالمین و ابن حجر ناصبی در صواعق محرقه از فخر رازي روایت کرده که اهل بیت رسول در پنج چیز با
و فرموده سَلامٌ عَلی إِلْیاسِینَ و در صلوات بایشان در تشهد « السلام علیک أیها النبی » آن حضرت مساویند در سلام که خدا فرموده
و در طهارت که فرموده طه یعنی یا طاهر وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً در تحریم صدقه و در محبت که فرموده فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ و فرموده
قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی و ابن ابی الحدید گفته اما فضایل آن حضرت از کثرت و شهرت بجائی رسیده که با
وجود آن متعرض ذکر و بیان آن شدن سماجت است و بعد از آن گفته چهگویم در شأن مردي که اعدایش اقرار و اذعان به
فضلش کرده و خصمانش انکار و کتمان فضایلش نتوانستند کردن و معلوم است که بنی امیه با آنکه مالک شرق و غرب عالم شدند
و نهایت سعی و حیله در اطفاي نور او نمودند و احادیث بسیار در مثالب و معایب او وضع و اقارب او کردند و بر منابر سب و لعن او
کردند و مادحان و شیعیانش را حبس و قتل و نهب نمودند و مردم را از روایت حدیثی که دلالت بر فضل و منقبت او کند منع بلیغ
کردند تا حدي که بر مردم حرام کردند که نام او را بر زبان جاري گردانند و هر چند ایشان در این امر اهتمام و سعی تمام بیشتر
کردند نام او بلندتر و قدرش رفیعتر شد مانند مشک که هر چند او را پنهان کنند بویش مخفی نماند و مثل آفتاب که بکف دست
پوشیده نشود و بر مثال روز روشن که اگر یک چشم آن را نبیند چندین چشم دیگر میبینند و چه گویم در شأن کسی که همه
صفحه 95 از 214
فضایل منسوب باو و سلسله جمیع کمالات باو منتهی میگردد و سر کرده 140 همه فضیلتها و سرچشمه همه کرامتها
و معدن جمیع فضایل او بوده و گوي سبقت از میدان همه مکارم او ربوده و بعد از او هر کسی که نصیبی از فضیلت داشته از او
داشته و هر که بهرهاي از کمال یافته از او یافته پوشیده نیست که اشرف علوم معرفت الهی و علم خداشناسی است و هر که خدا را
شناخته از او شناخته و لواي معرفت در ساحت هدایت از بیان او افراخته و راه خدا بشمع کلام او روشن گشته و دست تعلیم او نور
علم در دلهاي علما سرشته معتزله که اهل توحید و عدل و ارباب نظر و عقل و در این فن استاد مردمند شاگردان اویند و اشاعره نیز
غاشیه بر دوش این تک و پو و هوادار این سر کویند زیرا که استاد ایشان ابو الحسن اشعري و او شاگرد ابو علی جبائیست که یکی
از مشایخ معتزله است و استاد معتزله و اصل بن عطا است و او شاگرد ابو هاشم عبد اللَّه بن محمد الحنفیه است و او شاگرد پدرش
امیر المؤمنین و اما امامیه و زیدیه انتسابشان بآن حضرت ظاهر است و از جمله علوم تفسیر قرآنست که بتمامی از او مأخوذ است و
ابن عباس که استاد مفسرینست و اکثر این علم از او مأخوذ است شاگرد اوست و از او پرسیدند که علم تو با علم ابن عمت چونست
گفت مثل قطره باران بدریاي محیط و از جمله علم طریقت و حقیقت و احوال تصوف است و معلوم است که ارباب این فن در بلاد
اسلام باو منتهی میشوند و شبلی و جنید و سري و ابو یزید بسطامی و معروف کرخی و غیر ایشان همه باین نسبت دروغ فخر
میکردهاند و خرقهاي که شعار ایشانست بسند متصل باعتقاد خود بآن حضرت میرسانند و از جمله علوم علم نحو و علم صرف است
و همه کس میداند که اختراع این علم او کرده و ابو الاسود دؤلی استاد این علم بتعلیم او تدوین این علم کرده است و اصول و
قواعد آن را او بیان فرموده از آن جمله آنست که اقسام کلام اسم و فعل و حرفست و کلمه منقسم میشود بمعرفه و نکره و اعراب
منحصر است در رفع و نصب و جر و جزم و فاعل مرفوع است و مفعول منصوب است و مضاف الیه مجرور است و همین قوانین
نزدیک است که معجزه باشد و اگر ملاحظه فضایل نفسانی و خصایص انسانی نمائی میدانی که رایت جلالش در رفعت بکجا
رسیده و مشارق همتش از کدام مشرق دمیده اما شجاعتش شجاعت گذشتگان را از یاد مردم برده و نام آیندگان را بر زبانها
فسرده مقاماتش در حروب مشهور و حروبش تا قیامت معروف و مذکور است اوست شجاعی که هرگز نگریخته و از هیچ لشکر
نترسیده و هرگز خصمی برابرش نیامده که از او نجات یافته باشد و هرگز ضربتی نزده که احتیاج بضربت دیگر باشد شجاعی را که
او میکشت قومش افتخار میکردند باینکه کشته اوست چنانکه بعد از آنکه آن حضرت عمرو بن عبد ود را کشت خواهر عمرو در
141 مرثیه او شعري چند گفته که مضمونش این است که اگر کشنده عمرو دیگري میبود تا زنده بودم بر او
میگریستم اما چون قاتلش یگانه ایست در شجاعت ممتاز و بکرامت سرافراز کشتن او را عاري و کشته او را ننگی نیست و پدرش
پادشاه مکه بود و شجاعی که لحظهاي در برابرش ایستاده همیشه بآن افتخار مینمود روزي معاویه بدبخت بر تخت خوابیده بود بیدار
شد دید عبد اللَّه پسر زبیر در برابرش ایستاده عبد اللَّه از روي مزاح باو گفت اي امیر اگر میخواستم میتوانستم یعنی تو را کشت
معاویه گفت دعوي شجاعت میکنی گفت مگر انکار شجاعت من میتوانی کرد من در صف قتال برابر علی ابن أبی طالب علیه
السّلام ایستادهام معاویه گفت اگر راست میگفتی تو را و پدر تو را بدست چپ خود کشته بود دست راستش بیکار مانده طلب
دیگري مینمود مجملا اینکه هر شجاعی که در مشرق و مغرب بوده او را مسلم میدارند و بنام او مثل میزنند و اما قوت و زورش
ضرب المثلست در همه آفاق و هیچ کس بقوت او نبوده باتفاق در خیبر را به یک دست از جا کند و چندین کس نتوانستند که
حرکتش دهند و سنگ عظیم را از سر چاهی برگرفت که تمام لشکر از تحریکش عاجز بودند اما سخاوت وجودش از آن مشهورتر
است که باید گفت روزها روزه میگرفت و شبها بگرسنگی میگذرانید و قوت خود را بدیگران میداد و سوره هل اتی باین سبب
نازل شده و آیه کریمه الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِ  را وَ عَلانِیَۀً در شأن او آمد و مرویست که براي نخلستانی از یهود
بدست خود آب میکشید آن قدر که دست حق پرستش مجروح میشد و اجرتش را تصدق میکرد و خود از گرسنگی سنگ بر شکم
میبست و گفتهاند که آن حضرت اسخاي ناس بود و در سخاوت وجود بحدي بود که خدا خواسته و پسندیده و هرگز بسائل نه
صفحه 96 از 214
نگفته حتی آنکه منافقی از خدمت آن حضرت رو گردان شده بود بنزد معاویه رفت که دشمنترین مردم نسبت بآن حضرت بود و
نهایت سعی در تهمت و عیب و منقصت او مینمود گفت از پیش بخیلترین مردم آمدهام معاویه گفت واي بر تو او را بخیل میگوئی
و حال آنکه اگر خانهاي از طلا و خانهاي از کاه داشته باشد طلا را پیشتر بتصدق میدهد تا هیچ از آن نماند اوست که خانههاي
اموال را تصدق میکند تا آنکه جاروب نموده و بر جایش نماز میگذارد اوست که بمالهاي دنیا خطاب میکرد و میگفت دیگري را
فریب دهید که من شما را طلاقی گفتهام که هرگز رجوع ندارد و با اینکه تمام دنیا در تصرفش بود چون از دنیا رفت هیچ میراث
نگذاشت و اما حلم و عفو حلیم- ترین و عفوکنندهترین مردم بود از کسی که با او بدي مینمود و صحت این معلوم است از حق
الیقین، ص: 142 آنچه کرد باعدا عدو خود مروان بن الحکم و عبد اللَّه بن الزبیر و سعید بن العاص که در جنگ جمل بر ایشان
مسلط شد و بعد از آنکه همه اسیر او شدند همه را رها کرد و متعرضشان نشد و تلافی ننمود با آنکه عبد اللَّه بن زبیر در میان مردم
او را دشنام میداد و بلفظ لئیم و احمق نام میبرد وقتی که او را اسیر کرد او را سر داد و گفت برو تا تو را نبینم و بیش از این نگفت و
از آنچه عایشه باو کرد چون بر او ظفر یافت نهایت شفقت و مهربانی باو فرمود و اهل بصره شمشیر بر او و اولادش کشیدند و ناسزا
و لعن کردند چون بر ایشان ظفر یافت شمشیر از ایشان برداشت و امان داد و اموال و اولادشان را نگذاشت غارت کنند آنچه در
جنگ صفین با معاویه کرد که اول لشکر او سر آب را گرفته ملازمان آن حضرت را از آب منع کردند بعد از آن حضرت آب را از
تصرف ایشان گرفت و ایشان را بصحراي بیآبی راند اصحاب گفتند تو هم آب را از ایشان منع نما تا از تشنگی هلاك شوند و
حاجت بجنگ نباشد فرمود نه و اللَّه آنچه ایشان کردند من نمیکنم و شمشیر تیز مغنی است از این و فرمود طرفی از آب را گشودند
تا آنها آب بردارند و اما جهاد در راه خدا معلوم است دوست و دشمن را که او سید مجاهدینست بلکه جهاد مخصوص اوست و
هیچکس دیگر را بسوي او جهاد نیست و در این باب اطناب بیفایده است زیرا جهاد آن حضرت از امور ضروریه متواتر است و اما
فصاحت او امام فصحا و سید بلغاء و استاد خطباست بلغاء کلام او را دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوق گفتهاند کسی از
خدمت حضرت نزد معاویه رفت و گفت از پیش عاجزترین مردم در کلام آمدهام گفت واي بر تو او را عاجز میگوئی و اللَّه که راه
فصاحت و بلاغت را بر قریش کسی غیر او نگشوده و قانون سخنوري را سواي او کسی تعلیم ننموده و اما حسن خلق و شکفته روئی
او ضرب المثل است تا حدي که اعدایش او را باین عیب کردند و عمرو بن عاص گفت او بسیار دعا به و خوش طبعی میکند و
عمرو این را از قول عمر برداشته که او براي عذر اینکه خلافت را بآن حضرت نداد گفت بازي گر است و صعصعۀ بن صوحان و
دیگر شیعیان در وصف او گفتند در میان ما که بود مثل یکی از ما بود بهر جانب که- میخواندیم میآمد و هر چه میگفتیم
میشنید و هرجا که میگفتیم مینشست و با این حال از او میترسیدیم مانند اسیر دست بسته که کسی با شمشیر برهنه بر سرش ایستاده
باشد و خواهد گردنش را بزند روزي معاویه بقیس بن سعد میگفت خدا رحمت کند ابو الحسن را که بسیار خندان و شگفته و
خوش طبع بود قیس گفت بلی چنین بود و رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم هم باصحابه خندان و خوش طبع بود اي معاویه تو
بظاهر چنین نمودي که مدح او میکنی اما قصد ذمش 143 کردي و اللَّه که او با آن شگفتگی و خندانی هیبتش از
همه کس بیشتر بود و آن هیبت تقوي بود که او داشت نه مثل هیبتی که اراذل و لئام شام از تو دارند و آن تا امروز از او در میان
دوستان و اولیاء او مانده است و همچنین درشتی و ناخوشی و بدخوئی در میان مخالفان او مانده است و اما زهد در دنیا او سید زهاد
بود و همه زهاد روي اخلاص باو دارند هرگز طعامی سیر نخورد و مأکول و ملبوس او از همه کس درشتتر بود نانریزههاي
خشک را میخورد و سر انبان نان را مهر میکرد که مبادا فرزندان از روي مهربانی زیت یا روغن بآن بیالایند و جامه را پینه میکرد
گاه بپاره پوستی و گاه بلیف خرمائی و پیراهنش کرباس بسیار درشت بود و اگر آستینش دراز بود میبرید و نمیدوخت و رشته رشته
بر سر دستش میریخت تا وقتی که تمام شود و کم بود که نان را با خورش ضم کند و اگر گاهی میکرد نمک یا سرکه بود و اگر
ترقی میکرد سبزي بود و اگر از اینهم ترقی میکرد شیر شتر بود گوشت نمیخورد مگر گاهی و میگفت شکم خود را مقبره حیوانات
صفحه 97 از 214
مکنید و با این حال قوت و زورش از همه بیشتر بود- از همه بلاد اسلام سواي شام که در دست معاویه بود اموال پیش او میآمد و
همه را بر مردم قسمت میکرد و اما عبادت اعبد ناس بود و نمازش از همه کس بیشتر بود و روزهاش از همه کس فزونتر مردم از آن
حضرت نماز شب و اقامه نوافل را آموختند و شمع یقین در راه دین از مشعل او افروختند چه توان گفت در عبادت کسی که یک
شمه از آن اینست که در لیلۀ الهریر در صفین بین الصفین نطعی برایش گسترانیده بودند و بر آن نماز میکرد و تیر از راست و چپ
او میگذشت و در پیش او بزمین میآمد و هیچ پروا نمیکرد تا از ورد خود فارغ شد و پیشانی نورانیش از طول سجود مانند پاي شتر
پینه کرده بود و اگر مناجات و دعوتش را تأمل کنی و از آن تعظیم و اجلال الهی که در آنها کرده و تواضع و تذلل و خضوع که
نموده ملاحظه نمائی میتوانی دانست که چه مقدار اخلاص داشته و از کدام دل بیرون آمده و بر کدام زبان جاري گردیده- از علی
بن الحسین علیه السّلام که عبادتش بنهایت رسیده بود پرسیدند که عبادت تو با عبادت جدت چونست گفت چنانکه عبادت جدم با
عبادت حضرت رسالت بود و اما قرائت قرآن او در این باب مرجع همه بود و همه متفقند بر اینکه در زمان حضرت رسول صلّی اللَّه
علیه و آله و سلّم تمام قرآن را غیر او کسی نمیدانست و در حفظ نداشت و بعد از آن حضرت اول کسی که قرآن را جمع کرد و
نوشت او بود و اگر رجوع بکتب قرائت کنی دانی که استادان قرائت همه شاگردان اویند و قرائت همه منتهی باو است و همه پناه باو
میجویند و اما رأي و تدبیر رأیش 144 از همه صوابتر و تدبیرش از همه صحیحتر بود و در همه امور هر یک از
خلفاء و امراء رجوع باو مینمودند عمر را او از هلاك نگه داشت و عثمان را مخالفت امر او در این بلیه گذاشت اگر اطاعت رأي او
میکرد جان خود را از این ورطه بدر میبرد و آنکه دشمنانش گفتند که او صاحب رأي نبود سببش آن بود که موافقت شریعت
مینمود و خلاف حکم دین نمیفرمود چنانچه خود فرمود اگر نه رعایت تقوي بود من از همه زیرکتر بودمی و خلفاي دیگر برأي
خود هر چه را صلاح میدانستند عمل میکردند خواه موافق شرع بود و خواه نبود و ظاهر است که کسی که در اکثر امور رعایت دین
کند دنیایش بینظامتر است از کسی که پرواي دین نداشته باشد اما سیاست و حکومت در حکم الهی سیاستش بغایت بود و رعایت
خویشان خود نمینمود تا بدیگران چه رسد و این معلومست از آنچه با برادر خود عقیل و امثال او کرد و آنچه بیان نمودیم خصایص
بشریست و واضح شد که در همه آنها او بر همه مقدم بود و امام همه عالم است و چه توان گفت از وصف کسی که کفار و
دشمنان با تکذیب نبوت و عناد ملت او را دوست میدارند و پادشاهان بلاد کفر صورتش را در معبد خود مینگارند و جمعی از
ملوك ترك و دیلم و آل بویه براي تیمن و تبرك صورت آن حضرت را بر شمشیرهاي خود از جهت ظفر و نصرت نگاشته و با
خود میداشتند و چهگویم در شأن مردي که همه کس میخواهد که منسوب باو باشد حتی در مردانگی و جوانمردي که مردان عالم
او را سید و بزرگ خود میدانند و خود را منسوب باو میگردانند تا حدي که در روز احد از آسمان در شأن او در حضور حضرت
رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم شنیدند که ملائکه ملاء اعلی میگفتند لا فتی الا علی لا سیف الا ذو الفقار و چهگویم در شأن
کسی که پدرش ابو طالب است و او را سید بطحا و شیخ قریش و رئیس مکه گفتهاند کم است فقیري که با پریشانی بزرگ باشد و
ابو طالب با کمال فقر بزرگ بود و او متکفل حفظ و تربیت حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بود از اوان صغر تا ایام کبر و
آن حضرت را از کفار و مشرکان محافظت و حمایت مینمود تا او در حیات بود آن حضرت از وطن خود محتاج بهجرت و اختیار
غربت نشد و بعد از رفتن او از دنیا حقتعالی امر فرمود که از مکه بیرون رو که دیگر تو را در اینجا ناصر و یاري نمانده و آن
حضرت با پدري باین رفعت شأن پسر عمش خاتم النبیین و سید الاولین و الآخرین و برادرش جعفر طیار با ملائکه اخیار و زوجهاش
سیدة النساء عالمیان و پسرانش سیّدا شباب اهل الجنان پدرانش پدران رسول اللَّه و مادرانش مادران خیر خلق اللَّه گوشت و خونش
بگوشت و خون او مقرون و نور روحش بانوار او متصل و مضموم پیش از خلق آدم تا صلب عبد المطلب و بعد از عبد المطلب در
145 صلب عبد اللَّه و ابو طالب از هم جدا شدند و دو سید عالم بهم رسیدند اول منذر و ثانی و هادي و چه گویم
در شأن کسی که بر همه مردم در هدایت سبقت نموده و بخدا ایمان آورده وقتی که همه کس مشغول عبادت احجار بودند و
صفحه 98 از 214
هیچکس بر او در توحید الهی سبقت نداشته مگر رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که رایت سبقت در عالم افراشته اکثر اهل
حدیث بر آنند که او از همه کس پیشتر متابعت پیغمبر کرده و باو ایمان آورده و خلاف این نگفته مگر اندکی و شک در این
ننموده مگر دو کس یا یکی و آن حضرت خود فرموده است انا الصدیق الاکبر و انا الفاروق الاول اسلمت قبل اسلام الناس و صلیت
قبل صلاتهم و هر کسی که تتبع احادیث نماید آنچه گفته شد یقین او میگردد و آنچه ما در این مقام ذکر نمودیم اندکی است از
فضایل آن حضرت و اگر شرح مناقب او بتفصیل ذکر کنیم محتاج شویم بکتابی بزرگ غیر این کتاب تا باینجا ترجمه کلام مجملی
از ابن ابی الحدید بود و اگر چه علماي ما اضعاف اینها را ذکر کردهاند ما از کلام او ایراد نمودیم که بر مخالفان حجت تواند شد و
ثابتترین مناقب آنست که دشمنان بآن شهادت دهند زیرا که این گمراه با این اهتمام که در ذکر مناقب آن ولی خدا مینماید باز
آن منافق جاهلی چند را بر او در خلافت مقدم میداند و عداوتی از این بالاتر نمیباشد و از همه غریبتر آنست با آنکه خود اقرار
میکند که او احق و اولی بود بخلافت میگوید خود متعرض خلافت نشد و مردم را در ضلالت و جهالت گذاشت و ترك دنیا کرد و
با آنکه خود نقل کرده است شکایتها را که حضرت از ایشان میکرد و مکرر میفرمود که غصب حق من کردند و قطع رحم من
کردند اگر خود بایشان گذاشته بود و خلافت ایشان بحق بود چرا چنین بزرگواري عاق بر ائمه خود میشد و این افتراها در حق
ایشان میگفت و ایضا خلافت خدا و امامت کبري که تالی مرتبه نبوتست مگر منصب دنیویست یا حطام دنیاي فانی است که کسی
دست از آن بردارد و بدیگري که اهلیت آن ندارد واگذارد پس بر هر عاقلی مانند آفتاب روشن و واضح است که هرگاه کسی با
این جهات و مناقب و کمالات در میان امت باشد و دیگري بهرهاي از این جهات نداشته باشد خلافت را متصرف شود اگر خدا و
رسول او را خلیفه کردهاند نهایت قباحت دارد که خلافت را بچنین کسی تفویض نمایند و مرد با آن کمالات را رعیت او گردانند
که باید اطاعت او بکند و اگر مردم کردهاند معلوم است که بناي کار را بر بیعت جاهلیت گذاشتهاند و از روي تعصب و عناد دست
از خلیفه حق برداشتهاند و اعانت امام خود در اخذ حق خود نکردهاند تا مخالفان و منافقان بر او غالب شدند چنانکه قوم موسی علیه
السّلام هارون را ضعیف کردند و اطاعت عجل و سامري نمودند 146 وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.
فصل هفتم [نصوص صریح در امامت ایشان و تجاهل مخالفان]
در بیان قلیلی از اخبار که مخالفان در کتب معتبره ایراد نمودهاند و اکثر نص صریح است در امامت و ایشان تغافل و تجاهل از آنها
نمودهاند و چون ذکر همه مناسب این رساله نیست از بسیار باندکی اکتفا مینمائیم. ثعلبی که از مشاهیر مفسران عامه است روایت
کرده است از ابو العمراء خادم حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که حضرت فرمود در شب معراج دیدم که بر ساق عرش
و ایضا از جابر روایت کرده است که حضرت رسول صلّی اللَّه علیه « لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه ایدته بعلی و نصرته به » : نوشته بود
و آله و سلّم بعلی علیه السّلام گفت که مردم از درختهاي مختلفند و من و تو از یک درختیم و صاحب مشکاة از احمد بن حنبل
روایت کرده است که حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم گفت یا علی در تو مثلی و شباهتی از عیسی علیه السّلام هست
یهود او را دشمن داشتند بحدي که مادرش را بهتان زدند و نصاري او را دوست داشتند تا آنکه منزلتی براي او اثبات کردند که او
راضی بآن نبود بآنکه او را خدا و پسر خدا خواندند پس حضرت امیر علیه السّلام فرمود که دو مرد در حق من هلاك میشوند
دوستیکه افراط میکند در دوستی من و دشمنی که بر من بهتان میزند و ایضا از مسند از ام سلمه روایت کرده است که حضرت
رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود که هر که علی را دشنام دهد مرا دشنام داده است و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه
گفته است اگر حضرت امیر علیه السّلام در مقام مفاخرت بر آید و خواهد که فضایل و مناقب خود را بشمارد بآن مرتبه فصاحت که
خدا باو عطا کرده است و او را مخصوص بآن گردانیده و جمیع فصحاي عرب او را مساعدت و معاونت کنند نتوانند رسید بعشري
از آنچه رسول صادق الوعد در شأن او گفته است و مراد من اخبار مشهوره نیست که امامیه بر امامت او استدلال میکنند مانند خبر
صفحه 99 از 214
غدیر و منزلت و قصه برائت و خبر راز گفتن و قصه خیبر و خبر تبلیغ رسالت در هنگامی که عشیره خود را در مکه جمع کرد و
گفت هر که اول بمن ایمان آورد وصی و خلیفه منست و اول علی علیه السّلام ایمان آورد و امثال اینها از اخبار مشهوره بلکه مراد
من اخبار خاصه چند است که ائمه و پیشوایان حدیث در شأن او روایت کردهاند و اندکی از بسیار و قلیلی از آنها را در حق دیگري
روایت نکردهاند و من اندکی از آنها را نقل میکنم که روایت کردهاند آنها را علماي حدیث در حق آن حضرت که متهم نیستند که
شیعه باشند و اکثر ایشان بعضی از صحابه را بر او تفضیل میدهند زیرا که روایتی که ایشان نقل کنند نفس بآن مطمئن میگردد و مثل
روایت دیگران نیست پس بیست و چهار حدیث روایت کردهاند و ما در این رساله بعضی را ایراد مینمائیم: اول آنست که حافظ ابو
نعیم در حلیۀ الاولیاء و احمد بن حنبل در مسند روایت کردهاند 147 که حضرت رسول (ص) با علی گفت یا علی
بدرستی که خدا تو را مزین ساخته است بزینتی که زینت نکرده است بندگان را بزینتی که محبوبتر باشد بسوي او از آن و آن
زینت ابرار و نیکوکاران است نزد خدا و آن زهد در دنیا است گردانیده است ترا که چیزي از دنیا کم نمیکنی و دنیا چیزي از تو کم
نمیکند و بخشیده است بتو محبت مساکین را پس گردانیده است تو را که راضی هستی که آنها اتباع تو باشند و آنها راضیند که تو
امام ایشان باشی و ابن حنبل این را زیاد کرده است پس خوشا حال کسی که تو را دوست دارد و تصدیق تو کند و واي بر کسی که
تو را دشمن دارد و تکذیب تو کند. دویم از مسند احمد حدیث ثقیف را که سابقا مذکور شد روایت کرده است که حضرت رسول
(ص) بگروه ثقیف گفت مسلمان میشوید یا میفرستم مردي را که از منست یا گفت عدیل نفس منست و آرزوي عمر را نقل کرده
است چنانکه گذشت و گفته است باز احمد در کتاب فضایل علی نقل کرده است که مردي را میفرستم که بمنزله جان منست ابو
ذر گفت من در این حالت در حجره خود بودم دیدم که عمر آمد و دست بر پشت من گذاشت که برودت کف او را یافتم و از من
پرسید که کرا گمان داري که اراده کرده گفتم تو را نمیخواهد آن را میخواهد که نعل او را پینه میکند یعنی علی علیه السّلام. سیم
حافظ ابو نعیم در حلیه از ابو هریره روایت کرده است که حضرت رسول (ص) گفت بدرستی که خدا عهد کرد در باب علی علیه
السّلام بسوي من عهدي من گفتم پروردگارا بیان کن ابن را براي من گفت بشنوید بدرستی که علی علیه السّلام علامت راه هدایت
است و امام اولیاء منست و نور کسی است که اطاعت من کند و اوست کلمهاي که لازم گردانیدهام متقیان را اشاره است بآیه کریمه
وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَۀَ التَّقْوي هر که او را دوست دارد مرا دوست داشته و هر که او را اطاعت کند مرا اطاعت کرده است پس بشارت ده او
را باین پس گفتم پروردگارا من او را بشارت دادم گفت من بنده خدایم و در قبضه قدرت اویم اگر مرا عذاب کند بگناهان منست
و هیچ ستم نکرده است بر من و اگر تمام کند آنچه مرا بآن وعده داده است پس او سزاوارتر است باینکه بکند پس حضرت رسول
(ص) گفت من دعا کردم از براي او و گفتم خداوندا جلا بده دلش را و بهاي او را ایمان بخود گردان خدا فرمود کردم اما او را
مخصوص گردانیدهام ببلیه و امتحانی که احدي از دوستان خود را بآن امتحان نکردهام گفتم پروردگارا او برادر من و مصاحب
منست فرمود که در علم من گذشته است که او مبتلا و ممتحن است و مردم را بآن امتحان خواهم کرد و ایضا حافظ ابو نعیم بسند
دیگر از انس روایت کرده است که 148 حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود بدرستی که پروردگار
عالمیان عهد کرده است بسوي من در حق علی که او رایت و علامت هدایت است و منار ایمانست و پیشواي دوستان منست و نور
جمیع مطیعان منست علی امین منست در قیامت و علمدار منست و بدست علی خواهد بود کلیدهاي خزینههاي رحمت پروردگار
من. چهارم روایت کرده است احمد بن حنبل در مسند و احمد بیهقی در صحیح خود از رسول خدا (ص) که هر که خواهد نظر
کند بسوي نوح ع در عزم او و بسوي ابراهیم علیه السّلام در حلم او و بسوي موسی ع در زیرکی او و بسوي عیسی ع در زهد او پس
نظر کند بسوي علی علیه السّلام مؤلف گوید فخر رازي این حدیث را در اربعین از احمد بیهقی در فضائل الصحابۀ باین نحو روایت
کرده است هر که خواهد نظر کند بسوي آدم ع در علم او و بسوي نوح ع در تقواي او و بسوي ابراهیم ع در خلت او و بسوي موسی
ع رد هیبت او و بسوي عیسی ع در عبادت او نظر کند بسوي علی بن أبی طالب علیه السّلام پس از جانب شیعه گفته است که ظاهر
صفحه 100 از 214
حدیث دلالت میکند بر آنکه علی علیه السّلام مساوي آن پیغمبرانست در آن صفات و شک نیست که آنها افضل از أبو بکر بودهاند
و از سایر صحابه و مساوي افضل افضل است پس علی باید افضل از ایشان باشد. پنجم حافظ ابو نعیم در حلیه و ابن حنبل در مسند
از حضرت رسول روایت کردهاند که هر که دوست دارد که زندگی کند بروش زندگانی من و بمیرد بروش مردن من و چنگ زند
در شاخی از یاقوت سرخ که خدا آن را بدست قدرت خود خلق کرده است بآنکه گفت باش آن هم بهمرسید پس باید که
متمسک شود بولایت علی علیه السّلام. ششم از مسند احمد روایت کرده است که حضرت رسول (ص) در پسین روز عرفه بیرون
آمد و فرمود بدرستی که حقتعالی مباهات کرد با ملائکه بهمه شما عموما و گناهان همه را آمرزید و مباهات کرد بعلی بخصوص و
گناهان او را آمرزید من سخنی میگویم و رعایت خویشی خود را نمیکنم بدرستی که سعادتمند و کل سعادتمند و حق سعادتمند
کسی است که علی را دوست دارد در حیات او و بعد از موت او. هفتم حدیث احمد بن حنبل است که در کتاب فضائل و مسند
روایت کرده است که حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم گفت که اول کسی را که در قیامت میطلبند منم پس میایستم در
جانب راست عرش در سایه الهی پس حله بمن میپوشانند پس پیغمبران را یکی بعد از دیگري میطلبند و از جانب راست عرش
بازمیدارند و حلهها بایشان میپوشانند پس علی بن أبی طالب را میطلبند 149 براي قرابتی که با من دارد منزلتی که
نزد من دارد و میدهند بدست او علم مرا که آن لواي حمد است و هر که بعد از او است همه در زیر آن علمند بعد از آن با علی
خطاب کرد که پس تو با علم میآئی تا میایستی میان من و میان ابراهیم خلیل پس حلهاي بر تو میپوشانند پس منادي از عرش ندا
میکند که نیکو پدریست پدر تو ابراهیم و نیکو برادریست برادر تو علی علیه السّلام بشارت باد تو را که تو را میخوانند هرگاه مرا
میخورانند و تو را خلعت میپوشانند هرگاه مرا خلعت میپوشانند و بتو عطا میکنند هرگاه بمن عطا میکنند. هشتم حافظ ابو نعیم در
حلیه روایت کرده است از انس بن مالک که حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم روزي بمن گفت آبی براي وضوي من
حاضر کن پس چون حاضر کردم برخاست و وضو ساخت و دو رکعت نماز بجا آورد پس فرمود اول کسی که بر تو داخل میشود
از این در امام متقیان و سرور مسلمانان و یعسوب مؤمنان یعنی پادشاه ایشان و خاتم اوصیا و کشاننده رو سفیدان و دست و پا
سفیدانست بسوي بهشت انس گفت من گفتم خداوندا او را مردي از انصار گردان و دعاي خود را پنهان کردم پس علی علیه
السّلام آمد حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود کی آمد گفتم علی (ع) پس برخاست بسوي او شاد و خندان و دست
در گردن او کرد و عرق رویش را پاك میکرد علی (ع) گفت یا رسول اللَّه امروز میبینم که نسبت بمن کاري میکنی که پیشتر
نمیکردي حضرت فرمود چرا نکنم و حال آنکه تو از جانب من رسالت مرا بخلق خواهی رسانید و صداي مرا بایشان خواهی شنوانید
و بیان خواهی کرد از براي ایشان آنچه در آن اختلاف کنند بعد از من. نهم ایضا حافظ روایت کرده است در حلیه از عایشه که
حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرموده بطلبید از براي من سید عرب را که او علی است من گفتم مگر تو سید عرب
نیستی گفت من سید جمیع فرزندان آدم و علی سید عرب است چون علی علیه السّلام آمد انصار را طلبید و گفت اي گروه انصار
میخواهید دلالت کنم شما را بر چیزي که اگر متمسک شوید بآن هرگز گمراه نشوید گفتند بلی یا رسول اللَّه گفت او علی است
پس او را دوست دارید بدوستی من و گرامی دارید بکرامت من بدرستی که جبرئیل علیه السّلام مرا امر کرد از جانب خدا به آنچه
گفتم بشما. دهم ایضا حافظ در حلیه روایت کرده است که روزي علی علیه السّلام آمد و رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
فرمود مرحبا اي سید مؤمنان و امام متقیان گفتند بعلی علیه السّلام چگونه است شکر بر این نعمت گفت حمد میکنم خدا را بر آنچه
بمن داده است و سؤال میکنم از او که توفیق دهد مرا که شکر کنم او را بر آنچه بمن عطا کرده است و زیاد کند بر آنچه بمن انعام
کرده است. 150 یازدهم ایضا در حلیه روایت کرده است که حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود که
هر که خواهد زندگانی کند بروش زندگانی من و بمیرد بروش مردن من و ساکن شود در جنت عدن که پروردگار من او را کشته
است پس باید موالات کند با علی بعد از من و دوستی کند با دوست او و پیروي کند امامان بعد از مرا بدرستی که ایشان عترت
صفحه 101 از 214
منند و از طینت من خلق شدهاند و فهم و علم مرا بایشان دادهاند پس واي بر آنها که تکذیب ایشان کنند بعد از من از امت من و
قطع کنند در حق ایشان صله مرا خدا شفاعت مرا بایشان نرساند. دوازدهم از احمد در مسند و کتاب فضایل و صاحب فردوس
الاخبار روایت کرده است که حضرت رسول (ص) فرمود که بودیم من و علی نوري نزد حقتعالی پیش از آنکه آدم را خلق کند
بچهارده هزار سال پس چون آدم را خلق کرد قسمت کرد آن نور را بدو جزء پس یک جزو من بودم و یک جزو علی بود و در
فردوس الاخبار زیاد کرده است که پس ما منتقل شدیم در صلبها تا در صلب عبد المطّلب رسیدیم پس از براي من نبوت شد و از
براي علی وصایت. سیزدهم احمد در مسند روایت کرده است که حضرت رسول (ص) فرمود و خطاب کرد با علی که نظر کردن بر
روي تو عبادتست تو سید و سروري در دنیا و آخرت هر که تو را دوست دارد مرا دوست داشته و دوست من دوست خداست و
دشمن تو دشمن منست و دشمن من دشمن خداست واي بر کسی که تو را دشمن دارد. چهاردهم ایضا احمد در کتاب فضایل
روایت کرده است که در شب بدر رسول خدا گفت کیست که آبی از براي ما بیاورد مردم همه امتناع کردند علی مشگی برداشت
و شب بسیار تاریک بود و آمد بر سر چاه عمیقی و فرو رفت بقعر چاه پس حقتعالی وحی کرد بسوي جبرئیل و میکائیل و اسرافیل
که مهیا شوید براي نصرت و یاري محمد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و برادرش علی علیه السّلام و لشکرش پس از آسمان بزیر
آمدند با غلغله و صدائی که هر که میشنید میترسید چون بنزد چاه رسیدند همه آن ملائکه بر حضرت امیر علیه السّلام سلام کردند
براي اکرام و اجلال او و ایضا این حدیث را احمد بسند دیگر روایت کرده است از انس و در آخرش زیاد کرده است که حضرت
رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم گفت یا علی در روز قیامت ناقه از ناقههاي بهشت را از براي تو خواهند آورد و بر آن سوار
خواهی شد و زانوي تو با زانوي من و ران تو با ران من خواهد بود تا داخل بهشت شویم. پانزدهم باز احمد در کتاب فضایل روایت
کرده است که رسول خدا خطبه خواند و در آن خطبه گفت أیها الناس وصیت میکنم شما را بمحبت خویش من و برادر من و پسر
عم من 151 علی علیه السّلام بتحقیق که دوست نمیدارد او را مگر مؤمنی و دشمن نمیدارد او را مگر منافقی و هر
که او را دوست دارد بتحقیق که مرا دوست داشته و هر که او را دشمن دارد بتحقیق که مرا دشمن داشته و هر که مرا دشمن دارد
خدا عذاب کند او را بآتش شانزدهم باز از کتاب فضائل ابن حنبل روایت کرده است که حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم
فرمود که خدا در حق علی پنج چیز بمن عطا کرده است که محبوبتر است بسوي من از دنیا و هر چه در دنیاست اول آنکه او متکاي
منست در پیش خدا تا آنکه خدا فارغ شود از حساب خلایق دویم آنکه لواي حمد در دست او خواهد بود و آدم و جمیع فرزندانش
در زیر آن علم خواهد بود سیم آنکه در کنار حوض من خواهد ایستاد و هر که را شناسد که از دوستان اوست آب خواهد داد از
امت من چهارم آنکه او عورت مرا خواهد پوشانید و مرا دفن خواهد کرد پنجم آنکه بر او نمیترسم که کافر شود بعد از ایمان یا
زانی شود بعد از احصان هفدهم از حلیه حافظ ابو نعیم روایت کرده است که حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم گفت یا
علی من بر تو زیادتی دارم به پیغمبري زیرا پیغمبري بعد از من نیست و تو بر سایر صحابه و مردم مخاصمه میکنی و بر ایشان زیادتی
داري به هفت چیز و احدي از قریش در آنها با تو منازعه نمیتواند کرد تو پیش از همه ایمان آورده بخدا و پیش از همه وفا کننده
بعهد خدا و زیاده از همه قیام نمایندهتري بامر خدا و قسمتکنندهتري میان مردم بسویت و عدالتکنندهتري از همه در میان رعیت و
دانا تري از همه بقضا و حکم در میان خلق و مزیت و فضیلت تو نزد خدا از همه بیشتر است هیجدهم از مسند احمد روایت کرده
است که حضرت فاطمه (س) گفت یا رسول خدا که تزویج کردي مرا بفقیري که مال ندارد حضرت فرمود ترا تزویج کردم بکسی
که اسلامش از همه اقدام است و حملش از همه بزرگتر است و عملش از همه بیشتر است مگر نمیدانی که مطلع شد بر اهل زمین و
از میان همه شوهر تو را برگزید. نوزدهم ابن ابی الحدید از تفسیر ثعلبی روایت کرده است و در تفسیر مذکور بالفعل موجود است
که چون سوره اذا جاء نازل شد بعد از برگشتن از جنگ حنین بسیار مداومت مینمود حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بر
گفتن سبحان اللَّه و استغفر اللَّه پس گفت یا علی آمد آنچه خدا مرا وعده داده بود فتح مکه شد و مردم در دین خدا فوج فوج داخل
صفحه 102 از 214
شدند بدرستی که هیچ کس از تو سزاوارتر نیست بمقام من براي تقدمی که در اسلام بر همه داري و قرابتی که با من داري و داماد
منی و نزد تست بهترین زنان عالمیان و پیش از این بر من ثابت است نعمتهاي 152 ابو طالب و حقوق او در وقتی
که قرآن نازل شد و من حریصم و بسیار میخواهیم که رعایت حقوق او در حق اولادش بکنم پس ابن ابی الحدید بعد از آنکه این
احادیث را نقل کرده است گفته است من این اخبار را در این موضع از براي این نقل کردم که بسیاري از آن جماعت که منحرفند
از آن حضرت چون میبینند که حضرت امیر علیه السّلام از براي تحدث بنعمتهاي خدا بر خود در خطبهها فضائل و کمالات خود را
ذکر میکند آن حضرت را نسبت به تکبر و فخر میدهند و بعضی از صحابه نیز بیشتر این را میگفتهاند چنانچه بعمر میگفتند که
امارت لشکر و جنگ را به علی علیه السّلام بگذار گفت او تکبرش زیاده از آنست که این را قبول کند و زید بن ثابت میگفت ما
متکبرتر از علی و اسامه ندیدهایم لهذا ما آن احادیث را ایراد کردیم تا بدانند که کسی که این منزلت نزد حضرت رسالت داشته
باشد و آن حضرت در شأن او اینها را گفته باشد اگر بآسمان بالا رود و با ملائکه و انبیاء مفاخرت کند سزاوار است و ملامتش نباید
کرد با آنکه آن حضرت هرگز در گفتار و کردارش اظهار تکبر ننمود و لطف و کرم و خلق و تواضعش از همه بیشتر بود تا آنکه
دشمنانش او را به دعا و مزاح مذمت میکردند و گاهی که این نوع سخنان از آن حضرت صادر میشد از باب جوشی بود که سینه
پردردش از طلاطم امواج هموم میزد بضرورت اظهار مینمود و آه سردي بود که از دل پردرد میکشید و شکایتی بود که از عدم
مساعدت روزگار مینمود یا شکر نعمتهاي الهی بود که باو عطا فرموده بود و تنبیهی بود غافلان را که اقرار بفضل او نداشتند و از
باب امر بمعروف و نهی از منکر بر او واجب بود که قدري از فضائل خود را ظاهر گرداند که مردم اعتقاد باطل در حق او نکنند و
دیگران را در فضیلت بر او تقدیم ندهند و حقتعالی نهی کرده است از این رو گفته است أَ فَمَنْ یَهْدِي إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا
یَهِدِّي إِلَّا أَنْ یُهْدي فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ تا اینجا ترجمه کلام ابن ابی الحدید بود. مؤلف گوید که حقتعالی چشم و گوش و دل
مخالفان را میبندد و حق را بر زبان ایشان جاري میکند تا حجت شیعه باشد بر ایشان و بسیار غریبست که این مرد با آن فضیلت این
احادیث را نقل کند و تصدیق صحت آنها میکند و قبول میکند که از صد یک این فضائل در حق دیگران وارد نشده است و اقرار
افضلیت آن حضرت از همه جهات میکند و اعتراف بمظلومیت آن حضرت میکند و بر آن حضرت واجب میداند که بر سبیل نهی
از منکر اظهار فضل خود و نقص آنها بکند و استشهاد میکند باین آیه که صریح است در آنکه با وجود اعلم امامت غیر اعلم جایز
نیست و مع ذلک آنها را خلیفه میداند و در بیست و پنج سال آن حضرت 153 را رعایت آنها میدادند و آنها را
نسبت باو امام واجب الاطاعه میداند إِنَّ هذا لَشَ یْءٌ عُجابٌ و بدان که احادیثی که در این فصل و فصول سابقه ایراد نمودیم مخالفان
نمیتوانند انکار صحت آنها کرد زیرا که آنچه از شش صحیح ایشان نقل کردهایم متفق علیه است و انکار صحت آنها نمیتوانند کرد
و آنچه از سایر کتب ایشان نقل شده از کتب مشهوره اکابر علماء ایشان نقل کردهایم مانند مسند احمد بن حنبل که مؤلف آن از
ائمه اربعه ایشانست که یکی از چهار مذهب ایشان باو منتهی میشود و کتب حافظ ابو نعیم است که همه توثیق او کردهاند و کتب او
را معتبر میدانند و تفسیر ثعلبی که از مفسرین مشهوره ایشانست و در همه تفاسیر از او نقل میکنند و سایر کتبی که از آنها نقل
کردهایم از کتب مشهوره ایشانست و اکثر فضل و اعتبار ایشان نزد عامه زیاده از مؤلفین صحاح ایشانست و چون آن شش نفر
تعصب ایشان زیاده از دیگران است آنها را معتبر شمردهاند و احادیثی که ما بر ایشان حجت میکنیم همه متفق علیه است که علماي
ما و ایشان همه روایت کردهاند و آنچه آنها در برابر میآورند حدیث موضوعی چند است که مطلقا در کتب ما اثري از آن نیست و
آثار وضع بر آنها ظاهر است و کسی که استشمام رایحه از انصاف کرده باشد میداند که اکثر احادیثی که در این مقام نقل کرده
شده و اکابر علماي ایشان حکم بصحت آنها کردهاند صریح است در امامت زیرا که امامت در عرف حدیث و قرآن صریح است در
خلافت و ریاست کبري و کسی که عدیل نفس رسول باشد رعیت غیر نمیباشد و حدیث ابتلاء صریح است در امامت و غصب
خلافت در چندین موضع و کسی که متصف بصفات مشهوره انبیاء باشد و همه در تحت لواي او باشند و درجهاش میان رسول خدا
صفحه 103 از 214
صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و ابراهیم علیه السّلام باشد رعیت هر شقی لئیم که چند منافق با او بیعت کرده باشند نمیباشد و حدیث
وصیت نزد منصف عارف بلغت و مصطلحات اکثر فقرات آن دلالت بر امامت میکند خصوصا امام المتقین و سید المسلمین و
یعسوب المؤمنین و خاتم الوصیین زیرا که معلوم است که مراد از وصایت نیابت پیغمبر است و ریاست امور امت و هدایت ایشان
چنانکه وصیت انبیاي دیگر این معنی داشته و الا آن حضرت طفلی نداشت که وصی براي او تعیین نماید و مالی نداشت که در آن
وصیت کند خصوصا بنا بر طریق عامه که میگویند که آن حضرت میراث ندارد و احادیث وصایت آن حضرت متواتر است و ابن
ابی الحدید از اکثر صحابه اشعار بسیار نقل کرده است که متضمن وصایت است و ایضا آخر حدیث صریح است در امامت زیرا که
اداء رسالت از جانب رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم صوت او را بایشان شنوانیدن یعنی آنچه از او شنواند باعتبار عصمت یقین
دانند که فرموده آن حضرتست و گویا صداي او را شنیدهاند و ایضا چون بمنزله نفس او و جان او است پس 154
صداي او بمنزله صوت اوست و ایضا بیان حق در اختلاف امت همه کار امام است و ثمره امامتست- و در حدیث (نهم) سید و
سرور جمیع عرب بودن و محبت او باعث هدایت ابدي گردیدن بالاتر از رتبه امامتست و (دهم) صریح است در امامت بجهاتی که
مذکور شد (یازدهم) صریح است در امامت او و امامت اولاد امجاد او و (دوازدهم) باعتبار وصیت و نهایت اختصاص و کرامت
ظاهر است در امامت و (هیجدهم) دلالت میکند که افضل است از سایر خلق بغیر از حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که
حجت کامله است بر امامت بتقریري که مکرر مذکور شد و حدیث آخر صریحست در آنکه حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله و
سلّم خلافت براي او تعیین کرده بود و آن حضرت بدون امر خدا کاري نمیکرد و حقتعالی ترك خواهش رسولش نمیکرد تا آن
حضرت مکرر این امر را از خدا نشنیده بود بمردم اظهار نمینمود و سایر اخبار صریح است در جلالت و امتیاز آن حضرت و ترجیح
غیر بر او تفضیل مفضولست و عقلا قبیح است و اگر متعصبی در هر یک از اینها مناقشه کند شک نیست که اجتماع اینها همه با هم
مورث علم یقینیت باستحقاق آن حضرت امامت و خلافت را و کسی که تعصب و عناد دیده بصیرت او را کور گردانیده باشد و
هدایت نیابد به هیچ حقی در دنیا اذعان نخواهد کرد وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور
فصل هشتم